اندیشه مهدویت در طرق صوفیه ( فصل دوازدهم کتاب تصوف در غرب آفریقا نوشته حجت الاسلام و المسلمین سید محمد شاهدی )

اندیشه مهدویت در طرق صوفیه

مقدمه

انتظار دادرس، باوری دینی و سیاسی در همه ادیان و مذاهب اسلامی است و در کتاب آسمانی و روایات، وعده‌هایی به آمدن منجی داده شده است که با آمدن وی، عدل بر جهان گسترش پیدا خواهد کرد و طومار ظلم و ظالمان درهم پیچیده خواهد شد. سمبل این وعده، یک حکومت عادل ایده آل است که بتواند در برابر ستمگری‌های موجود، عدالت را محقق کند. این وعده باید در سایه یک رهبر نیرومند و الهی صورت گیرد که قدرت زیادی دارد و با حکومت خود می‌تواند همه ستمگران را از میان بردارد. این باور عمیق و ریشه‌دار در جامعه و تاریخ بشر لوازمی داشته و دارد که در اندیشه آمدن مسیح در میان یهودیان، بازگشت مسیح در مسیحیت و ظهور مهدی در اسلام، پدیدار می‌شود.

به ‌دنبال این باور، در بین جوامع بشری و به‌خصوص مسلمانان، عده‌ای از افراد سودجود و فرصت‌طلب برای تحقق بخشیدن به اهداف سیاسی و حکومتی خود، از این عنوان سوءاستفاده می‌کردند.

مسئله مهدویت دروغین، موضوعی است که سنیّان و شیعیان و صوفیان با آن درگیر بوده‌اند، موضوع مهدویت، در بسیاری از مناطق اسلامی، همیشه عملی برای قیام و شورش و تصرف حکومت و گاه مبارزه با استعمارگران بوده و گاه به تشکیل بزرگ‌ترین شورش‌های تاریخ یا تشکیل بزرگ‌ترین دولت‌ها منجر شده است. در این مورد، می‌توان به دولت موحدین، فاطمی‌ها و مهدی سودانی اشاره کرد.

قارّه آفریقا نیز از سایر مناطق اسلامی مستثنا نبوده و در طول تاریخ، افرادی از عنوان مهدویت و ظهور منجی برای اهداف خود بهره برده‌اند. ما در این مختصر به چند نمونه از قیام‌هایی که با عنوان مهدویت آغاز شده و بعضی نیز به تشکیل حکومت منجر شده است، اشاره می‌کنیم.

اولین ادعای مهدویت در مغرب

مردی به نام صالح‌بن‌طریف که اصل وی از «برباط اندلس» و یهودی‌النسب و از نسل شمعون بوده، مدت‌ها در شرق درس خوانده و نزد اساتیدی علوم غریبه و از جمله سحر را فرا گرفته است. وی سپس به سرزمین تامسنا در مغرب آمد و در آنجا بین بربرها اظهار اسلام و تعبد کرد و زمانی که مردم جذب وی شدند و اطرف او را گرفتند، به دنبال طرح دیانت خود برآمد.

در منابع آمده است که او می‌گفت: وی که نامش صالح است، همان «صالح المؤمنین» است که در قرآن کریم ( سوره تحریم، آیه ۴) بیان شده است. وی توانست حکومت تشکیل دهد و فرزند خود را به عنوان جانشین خود معرّفی کرد و چندین نسل وی در این منطقه حکومت کردند. صالح‌بن‌طریف چنین می‌پنداشت که او همان مهدی است؛ «المَهدی الأکبَرُ الذی یَکونُ فی اَخیرِ الزَمانِ لِقِتالِ الدَّجالِ وَأَنّ عیسی بنَ مَریمَ یُصلِّی خَلقَه وَأَنَّه َیملَأُ الأَرضَ عَدلَاً کَما مُلِئَت جَورَاً». این سلسله تا نیمه قرن پنجم حکومت کردند و بدعت‌هایی را نیز در دین گذاشتند که در برخی مصادر به آنها اشاره شده است.

دقیقا نمی‌دانیم که صالح‌بن‌طریف، از تعبیر «مهدی» به چه صورت استفاده کرده است. امّا اگر مطالب منابعی از قبیل بیان المغرب، مسالک الأبصار و تاریخ ابن‌خلدون را بپذیریم که درباره ایشان گزارش کرده‌اند، باید اعتراف کرد که در نیمه اول قرن دوّم هجری در مغرب که بعدها یکی از سرزمین‌های اصلی برای ظهور مدعیان مهدویت و افکار منجی گرایانه بوده، این بحث مطرح بوده است.[۱]

نکته قابل‌توجه در خصوص بربرها این است که آنان در طول قرن‌ها متهم بوده‌اند که به سرعت در اطراف شورشیانی که به‌نام نبوت یا مهدویت یا به عنوان خوارج ظهور می‌کردند، گرد آمده و از آنان حمایت می‌کردند. یاقوت حموی در معجم البلدان در خصوص بربرها می‌گوید:

فَکَم مَن ادّعی فیهِم النُبوَّهَ فَقَبِلُوا وَکَم زاعِم فیهِم أَنَّه المَهدی المَوعُود بِه فَأجابُوا داعیَهُ وَلِمَذهَبِهِ انتَحَلُوا.[۲]

ظهور عبیدالله مهدی در سال ۲۹۶ و تأسیس شهر مهدیه

در یکی از کهن‌ترین نقل‌ها و روایات مربوط به ظهور، طلوع خورشید از مغرب، یکی از علائم ظهور شمرده شده بود. این روایت نقش مهمی در ظهور مهدیان از مغرب اسلامی داشت. برخی از آنان مانند عبیدالله مهدی و ابن‌تومرت، دولت‌های بزرگی را بنیان نهاده‌اند. در این‌باره روایتی نقل شده و براساس آن گفته شده است که رسول خدا ص وعده ظهور این مهدی را از مغرب داده است.

در این زمینه، ده‌ها روایت در کتاب شرح الاخبار قاضی نعمان اسماعیلی آمده و وی یکی از تطبیقی‌ترین کارها را میان روایات منسوب به پیامبر ص درباره طلوع خورشید از مغرب با آنچه برای اسماعیلیه در تحقق دولت فاطمی در مغرب رخ داده، انجام داده است.

وی این روایات را نقل، شرح و تطبیق کرده و نشان داده است که چگونه جمعی از روایات منسوب به پیامبر ص، می‌تواند زمینه ظهور، اهداف انقلاب، عملکرد پس از انقلاب و آرمان‌های مطرح در آن انقلاب را به عنوان ایده آل‌هایی که باید در حکومت مهدی اتفاق بیفتد، تعریف کند.

از نظر وی، مهم آن است که «مغرب» اصلی‌ترین محل دعوت است و حتی اگر در شرق دعوتی صورت می‌گیرد، انحرافی است که از آن جمله، «رایات سود» عباسیان است. در این نقل‌ها، بنی‌امیه و بنی‌عباس به خاطر ستم فراوانشان به اهل بیت:، تحریف دین و رواج بدعت‌ها، منفور هستند و مهدی فاطمی با دولت وی آمده‌اند تا جهان را پر از عدل و داد کرده، اسلام را در میان ترک و خزر و حبش و دیلم و رومی نشر دهند و همه را مسلمان کنند و هیچ یهودی و نصرانی را باقی نگذارند.

عبید‌الله مهدی بنیانگذار دولت فاطمی، در سال ۲۹۷ توانست بخشی از مغرب را در شمال آفریقا تصرف کرده و دولت یادشده طی چهار نسل از تسلط خلفای فاطمی، نه تنها بر مغرب و مصر، بلکه بر بخش بزرگی از جهان اسلام تسلط یافت و به عنوان مهم‌ترین رقیب عباسیان در شرق اسلامی درآمد.

منابع تاریخی درباره عبیدالله فاطمی و نسب وی اختلاف نظر دارند. عباسیان و منابعی که به دفاع از آنان به نگارش درآمده، از آنجایی که درصدد بودند مشروعیت این دولت را از اساس ویران کنند، آنان را نه فرزندان محمدبن اسماعیل‌بن جعفر، بلکه از فرزندان عبدالله‌بن میمون قدّاح معرفی کردند. مطلبی که در قرون بعد، به منابع فارسی مانند تاریخ جهانگشای جوینی هم کشیده شد.

ابن‌خلدون تمامی این مطالب را نادرست دانسته و گوید:

«وَلا عِبرَهَ بِمَن أَنکَر هذا النسبَ مِن أَهلِ القیروانِ وَغَیرِهِم وَبِالمَحضَرِ الذی ثَبَتَ بِبَغدادِ أَیام القادِر بِالطَعنِ فی نَسَبِهم»؛ به مطالبی که درباره انکار نسب فاطمیان، از سوی قیروانی‌ها و غیرآنها و نیز در محضری در بغداد در ایام قادر بالله مطرح شده، توجهی نمی‌توان کرد.

آنچه در عمل رخ داد، این بود که اسماعیلیان از زمان محمدبن‌اسماعیل‌بن‌جعفرصادق ع ، به صورت پنهانی فعالیت خویش را در عراق و یمن و مغرب آغاز کردند. از نظر آنان پس از محمد مکتوم، امامت به جعفر صادق[مصدق] رسیده، آن‌گاه به فرزندش محمد حبیب و پس از او به عبیدالله مهدی که نخستین خلیفه فاطمی در مغرب است.

به عبارت دیگر، این فعالیت‌ها که بیش از صدسال ادامه داشت، در اواخر قرن سوم به ثمر نشست. ارادت اسماعیلیان به نسلی از امامان مستور که به عبیدالله مهدی ختم شد، چنان بود که در وقت ظهور، آنان به سادگی توانستند دولت بزرگی را تشکیل دهند.

ابن‌خلدون گوید:

شیعیان این جماعت، در یمن تا حجاز و بحرین و خراسان و کوفه و بصره و طالقان پراکنده بودند، اما محمد حبیب در شهر سلیمه از منطقه حمص بود. عادت ایشان بر این بود که به «الرضا من آل محمد» دعوت می‌کردند. این شیعیان، به زیارت قبر حسین ع رفته، از آنجا به سلیمه می‌رفتند تا امامان از نسل اسماعیل را زیارت کنند.

در یمن نیز شیعیان آنان وجود داشتند که از جمله آنان، قوم بنی‌موسی بودند و یکی از مردان آنان، محمدبن فضل از اهالی جند (از یمن) بود. این شخص به زیارت محمد حبیب آمد و رستم‌بن حسین‌بن حوشب وی را در بازگشت به یمن همراهی کرد. ابن‌حوشب که کوفی بود، مأمور به دعوت بود و مهدی نیز در این وقت خارج شده بود. ابن‌حوشب به یمن نزد بنی‌موسی رفت، دعوت را آشکار کرده و آنان ‌را به «المهدی من آل محمد» فرا خواند. بسیاری از مردم یمن از وی پیروی کردند.

در این وقت، یکی از یاران ابن‌حوشب، به نام ابوعبدالله شیعی به مکه رفته و از آنجا همراه حجاج مغربی به کتامه رفت و با حمایت مردانی از آن نواحی، به تدریج بر آن دیار غلبه کرد. وی توانست دولت اغالبه را شکست داده و شهری در کوه ایکجان به نام دارالهجره بنا کند.

با درگذشت محمد حبیب، او به فرزندش عبیدالله وصیت کرده و گفت:«انت المهدی». شیعیان مغرب با این پیروزی‌ها به عبیدالله پیغام دادند و او را به مغرب دعوت کرده و گفتند که در انتظارش هستند. وی که مکتفی عباسی در تعقیبش بود، همراه فرزندش که بعدها ملقب به «قائم» شد، نخست در لباس تاجران به مصر رفته و از آنجا به مغرب گریخت.

پیروزی‌های پی‌درپی شیعیان اسماعیلی، سبب شکست کامل اغالبه و پیوستن قبایل مختلف، به آنان شد.

در این وقت بود که عبیدالله شیعی به سجلماسه رسید و ابوعبدالله شیعی همه‌چیز را در اختیار او نهاد و در آنجا بود که به سال ۲۹۶ با وی به عنوان امام و «المهدی امیرالمؤمنین» بیعت شد. قاضی نعمان تاریخ دقیق بیعت با او  را روز جمعه ۲۱ ربیع‌الثانی سال ۲۹۷ دانسته است.

زمانی که فضا در مغرب آماده شد و وی وارد این دیار گردید، دستور داد تا بر روی منابر این‌گونه سلام داده شود:

اللهّم فَصَلّ عَلی عَبدک وَخَلیفَتک القائِم بِأَمر عِبادک فی بِلادک أَبی محُمّد الامام المَهدی بِاللّهِ أَمیرالمؤمنینَ کَما صَلّیتَ عَلی آبائِه خُلفائِکَ الراشِدینَ المَهدیّینَ الذینَ کانُوا یَقضُونَ بِالحقِ وَبِه یَعدِلُونَ.

بیانیه‌ای نیز نگاشت تا روی منابر قیروان و سایر بلاد خوانده شود. در این بیانیه، از آیه (وَنُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ)[۳] و (وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یحْذَرُونَ)[۴] و آیه (وَلَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُها عِبادِی الصَّالِحُونَ)[۵] استفاده کرد.

احساس عموم یاران وی این بود که مهدی موعود که قرار بود بیاید و همه‌جا را سرشار از عدل و داد کند، ظاهر شده و اکنون نوبت آن است که این آرزوها تحقق یابد. این تلاشی بود که ۱۵۰ سال به طور مستمر با شکل‌دهی به کانون‌های دعوت در نقاط مختلف جهان اسلام با عشق به برپایی حکومت «عترت طاهره» آن‌چنان که شعرا در مدح عبیدالله فاطمی گفتند، صورت گرفته و اکنون به نتیجه رسیده بود.

به‌هرحال، عبیدالله مهدی در جریان این ظهور، به عنوان مهدی جلوه گر شد و مهم‌ترین شهری که تأسیس کرد، شهر مهدیه بود که در سال ۳۰۸-۳۰۹ تأسیس و افتتاح شد. وقتی بنای این شهر را در نهایت استحکام تمام کرد، گفت:«الان آمنت علی الفاطمیین»؛ اکنون از امنیت فاطمیان مطمئن شدم.

نوشته‌اند که مدتی بعد وی ابوعبدالله شیعی را که زمینه پیروزی او را فراهم کرده بود، کشت. دلیل این اقدام او، این بود که از او برای مهدویت دلیل خواسته بود. برادر ابوعبدالله، با نام ابوالعباس گفته بود: این آن مهدی نیست که ما خواستیم؛ «لأنّ المَهدی یَختِمُ بِالحُجّهِ ویَأتی بِالایاتِ الباهِرَهِ». این مسئله تأثیر منفی بر مردم گذاشت و در مواجهه با عبیدالله مهدی به او گفت: «اِن کُنتَ المَهدی فَاظهِر لَنا آیهً فَقَد شَکَکُنا فیکَ».

عبیدالله مهدی تا سال ۳۲۲ که سال درگذشت اوست، توانست این دولت را چندان استوار کند که نه تنها مصر، بلکه بخش بزرگی از جهان اسلام را به مدت نزدیک به دو قرن، در اختیار یک دولت شیعی قرار دهد. وی فرزندانش را ملقب به «قائم» (لقب شیعی برای «مهدی») کرد و او نیز در استحکام این دولت کوشید.[۶]

جوینی نوشته است:

در سنه اثنتین و ثلاث‌مائه [۳۰۲] ملوک مغرب بنوالأغلب را که از قِبَل خلفای عبّاسی بود، مستأصل و مقهور کرد و بر تمامت ممالک بلاد مغرب و افریقیه و صَلّیّه غالب گشت و ایشان خبری از پیامبر ص  که فرمود: «عَلی رَأسِ الثلاث‌مائه تَطلع الشَّمسُ مِن مَغرِبها» روایت کردند و گفتند: تأویل این خبر ظهور مهدی است.[۷]

مستوفی هم نوشته است:

مهدی در مغرب، در سال ۲۹۶ هجری خروج کرد و به ‌تدریج کار او بالا گرفت. تا در سال ۳۰۲هجری بر بنواغلب که از قِبَل مقتدر خلیفه حاکم آنجا بودند، خروج کرد و ایشان را مقهور گردانید و بلاد افریقیه در تحت تصرف آورد و به‌تقویت دولت خود پرداخت. وی بیست و شش سال حکومت کرد و در سال ۳۲۲ هجری درگذشت.

قاضی نعمان براساس حدیث «تطلع الشمس من مغربها علی رأس الثلاث‌مائه من هجرتی» می‌گوید:

تاکنون خورشید از مغرب طلوع نکرده و پس از این هم چنین نخواهد کرد. مقصود رسول الله، قیام مهدی از مغرب است؛ زیرا درباره اشخاص هم کلمه «طلع من فلان» به‌کار می‌رود. در نظر رسول الله، مقصود از شمس، مهدی است.

پس از عبیدالله مهدی (متولد ۳۲۲)، فرزندش قائم (متولد ۳۳۴)، آن‌گاه منصور (متولد۳۴۱) و پس از وی، معز فاطمی به خلافت رسید. همین معز بود که توانست مصر را تحت سلطه دولت فاطمی درآورد. بعدها درباره «الحاکم بامر الله» نیز ادعای مهدویت شد و گفته شد که «انه حَیّ لَم یَمت، وَلا یَمُوت حَتّی یَملِکَ جَمیعَ الأَرضَ وَیَملأُها عَدلاً، وَانّه المَهدّی المُنتَظَر».

اصطلاح «مهدی» در میان این جماعت، مسبوق به سابقه مهدی‌گرایی در میان اسماعیلیه بود؛ اما از اینکه آنان به تفصیل از مفهوم «مهدی» یا «قائم» استفاده کرده باشند، نشان جدی نیست. در واقع، از نظر آنان، مهدی که به عنوان لقب برای عبیدالله به‌کار رفته، یا تعبیر «العتره الهادیه المهدیه»، به این معنا بود که هدایتگری از آل رسول، از حالت غیرظهور به منصه ظهور درآمده و فرزندش هم قائم و نوادگانش منصور و معز هستند. بااین‌حال، این به معنای بی‌اهمیتی لفظ مهدی نیست؛ بلکه بنای شهری به‌نام «مهدیه»، نشانگر اعتباری است که این تعبیر برای آنان داشته است. تعبیر «العتره الهادیه المهدیه»، تعبیری بود که در نخستین خطبه فاطمیان هنگام تسلط بر مصر به‌کار رفت و همچنین از آیه إنَّ الأَرضَ یَرِثُها عِبادیَ الصّالِحُونَ هم استفاده شد.

جالب است که قاضی نعمان در کتاب دعائم الاسلام روایتی را در باب مهدی بدین شرح نقل کرده است:

عن رسول الله ص  أَنه نَهی عَن أَربع کُنی: عَن أَبی عیسی وَأَبی الحُکم وَأبی مالِک وأَبی القاسِم إذا کانَ الإسم محمداً، نَهی عَن ذلکَ سائِر الناسِ وَرَخَّصَ لِعَلّی۷ وَقال: المَهدی مِن وُلدی یُضاهی اسمُه اسمی وَکُنیَته کُنیتَی.[۸]

اینکه جانشین عبیدالله مهدی، نامش محمد و کنیه‌اش ابوالقاسم و لقبش قائم است، نباید با این مطلب بی‌ارتباط باشد. بی‌توجهی تفکر اسماعیلی در ادوار بعدی به روایات مهدی، ممکن است نشان از آن باشد که اسماعیلیه تفکری به مهدویت به معنای اراده‌شده از روایت پیامبر ص  و ظهور شخصی با این نام در آخرالزمان ندارد؛ هرچند که در زمان رحلت اسماعیل و فرزندش محمد، باوری به عنوان مهدویت به آنان نسبت داده شده است که البته در ادامه، تفسیر به دوره مستور بودن امام و دوره ظهور شد و با آمدن عبیدالله، بحث مستوریت هم خاتمه یافت.

یکی از رخدادهای جالب در ماجرای تسلط فاطمیان بر مغرب آن است که ابوعبدالله شیعی که نمایندگی فاطمیان را در مغرب برای فراهم کردن مقدمات این دولت داشت، اندکی بعد به دست عبیدالله مهدی کشته شد. مخالفان عبیدالله، با استناد به مهدویتِ نوجوانی از کوه اوراس و گفتن اینکه او مهدی یا نبی است و وحی به وی می‌رسد، چنین ادعا کردند که ابوعبدالله نمرده و زنده است. آنان زنا را حلال کرده و محارم را حلال شمرده و منطقه میله را به تصرف درآوردند. در این وقت عبیدالله مهدی سپاهی فرستاد و آنان را از میان برد و آن نوجوان نیز کشته شد. این هم نوعی «طرح مهدی علیه مهدی» بود که البته به سرانجام نرسید.

گزارش کینه‌توزانه فاضی عبدالجبار از منازعه ابوعبدالله شیعی و عبیدالله شیعی درباره مهدویت، جالب توجه است. در آنجا از قول ابوعبدالله شیعی که خودش در سجلماسه در حضور مردم، عبیدالله را «مهدی» معرفی کرده بود، نقل شده است که گفت:

ما شیعه‌ای در کوفه بودیم که به امامت موسی‌بن جعفر و فرزندانش باور داشتیم. پس از درگذشت حسن‌بن‌علی العسکری، ابن‌حوشب از آن برگشت و من نیز. پس کسی ما را به امامت محمدبن‌اسماعیل‌بن‌جعفر خواند. من امام از نسل محمدبن‌اسماعیل را در کوفه دیدم، دو فرزند هم داشت. از آنجا به یمن رفتم، سپس به مکه و بعد به مغرب. شنیدیم امام درگذشته و فرزندش جانشین او شده. نامه‌هایی از سوی این دو فرزند به من می‌رسید و در آن نشانه‌هایی بود که میان من و امام بود. تصورم این بود که او مهدی است؛ «فَظَنَنتُ انه المَهدی». اما در واقع مهدی نبود، بلکه مرد بدی بود؛ دشمن رسول، دشمن اهل بیت و دشمن شیعه. این بود که ابوعبدالله شیخ‌المشایخ شیعه موسی‌بن‌هارون، به دست عبیدالله کشته شد.

مستوفی درباره القائم و ظهور دجال در عهد وی نوشته است:

این مهدی بر جای او نشست. در عهد او مردی سنی‌مذهب به ‌نام ابویزید خروج کرد و به ‌اتفاق جمعی از سنیان با قائم جنگ کرد و او را شکست داد و در مهدیه محبوس گردانید. پیروان قائم او را دجال لقب کردند و گفتند که در خبر است که دجال بر مهدی یا قائم خروج کند و این معنی برعکس است که مهدی بر دجال خروج خواهد کرد. قائم در شوال سال ۳۳۴هجری درگذشت.

پیگیری داستان مهدویت در میان فاطمیان و نیز قرمطیان که گروهی از اسماعیلیان سرکش بودند، نیاز به پژوهش‌های بیشتر دارد. برای مثال، باید گفت که در سال‌های پایانی حکومت فاطمیان، صلاح‌الدین با کشتاری وحشتناک آنان و هوادارانشان را از میان برداشت. به نوشته ابن‌خلدون، در فاس مراکش محمدبن‌عبدالله عاضد فاطمی دعوت خود را آشکار کرد و خود را مهدی خواند. سپاهیان صلاح‌الدین او را نیز گرفته و بر دار کردند و دیگر از فاطمیان خبری نشد.[۹]

ابن‌تومرت و ادعای مهدویت در قرن پنجم

ابوعبدالله محمدبن عبدالله‌بن تومرت (متولد ۴۸۵ در کوه سوس) همه آنچه را که یک مدعی مهدویت نیاز داشت، دارا بود. اولا از سادات حسنی بود؛ چنان که نام خود و پدرش، شبیه نام پیامبر ص و پدر آن حضرت بود. به علاوه قیام او در اولین سال‌های سده ششم هجری بود. مورد اخیر، همیشه امتیازی برای مدعیان مهدویت بوده که خود را مجدد قرن معرفی کنند.

ابن‌تومرت برای تحصیل به شرق اسلامی آمد و نزد اساتید متعددی درس خواند و در آرا و افکار مذاهب مختلف، ازجمله معتزله و شیعه تبحر پیدا کرد. وی در بازگشت، تبدیل به طلبه‌ای پرشور شده بود که پیوسته امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر می‌کرد. در سال ۵۰۵ به مهدیه رفت و از آنجا عازم ملاله شد. در این شهر عبدالمؤمن‌بن‌علی را که یکی از یاران اصلی او و بعدها جانشین وی شد، ملاقات کرد. در آنجا به او گفت که مهدی است و در حدیث است که مردی از قیس- یعنی همین عبدالمؤمن- او را یاری خواهد رساند. پس از آن، در متون متعلق به آنان در همان زمان، از وی با عنوان «الامام المعصوم المهدی المعلوم» یاد می‌شود.

ابن‌تومرت در سال ۵۱۴ به میان «هرغه» آمد که خود وی از آنان بود و همه به او پیوستند. وی یاران خود را موحدین و مخالفان خویش را مجسمین می‌نامید. او امام علی را مانند شیعیان امامیه، معصوم می‌دانست. گویا تا این زمان یا سال ۵۱۵ مهدویت او آشکار نبود؛ اما در این وقت، ده نفر ازجمله عبدالمؤمن به وی گفتند: او یقینا همان مهدی است که رسول خدا۹ بشارت به ظهور او داده است. ابن‌‌ابی‌زرع گوید: در این وقت در میان مردم چنین رواج داد که «إنّه الإِمامُ المَهدّی المُنتَظر المُخبَر به القائَم فی آخِرِ الزَمانِ الّذی یِملأ الأَرضَ عدلاً کَما مُلئت جَوراً».

قلقشندی نوشته است:

شماری از کُهّان از ظهور دولتی در مغرب برای بربری‌ها خبر داده بودند و در این‌باره سخن گفته بودند. وی با مردم، براساس توحید و قتال با مجّسمه بیعت کرد. در میان مردم هم «اعلمهم أنه الامام المهدی المنتظر». به دنبال آن، مردم این شهر با وی بیعت کردند و وی با درایت و نیز سرکوب مخالفانش در آن شهر، آن ناحیه را که کوهستانی بود، به پایگاه خود تبدیل کرد. منازعات وی با سلطان مراکش ادامه یافت تا آنکه وی در سال ۵۲۴ درگذشت و مهدویت را به عبدالمؤمن‌بن‌علی سپرد. همین شخص بود که در سال ۵۴۲ مراکش را تصرف کرد و دولت وی با نام موحدون تا اسپانیا گسترش یافته، لقب امیرالمؤمنین به خود داد. وی در سال ۵۵۸ درگذشت. جانشین وی فرزندش ابویوسف بود که نبردهای زیادی با اروپاییان داشت و به سال ۵۸۰ درگذشت.

به جز اخبار سیاسی و تاریخی، آثاری علمی هم از ابن‌تومرت و شاگردان وی برجای مانده است که دیدگاه‌های وی را که گفته می‌شود نوعی نگاه اشعری، اما متشیع است، عرضه می‌کند.[۱۰]

ابن‌تومرت در شرایطی درصدد تشکیل حکومت موحدون برآمد که مناطق شمال غرب آفریقا، حکومت‌های سنّی از قبیل دولت اغالبه و مرابطون و دولت زیریه و دو دولت مدراریون و رستمیون را دیده بود. حتی بعضی از این دولت‌ها بسیاری از شیعیان را شهید کرده و حرکت‌های آنان را سرکوب می‌کردند.

ابن‌تومرت توانست با حرکت تبلیغی خود در بین قبایل، نیرو جذب کند و با همفکری عبدالمؤمن‌بن‌علی درصدد اسقاط حکومت مرابطون برآیند، و سرانجام توانست آنان را سرنگون کند و دولت موحدون را که براساس فکر شیعی بود، پایه‌گذاری کند. پس از استقرار حکومت موحدون، عبدالمؤمن که از خواص ابن‌تومرت بود، مدعی شد که ابن‌تومرت علم جفر می‌داند و وی همان مهدی موعود است که در مغرب‌زمین ظهور خواهد کرد.

عبدالمؤمن در بزرگ کردن ابن‌تومرت نقش بسیار مهمی داشت. البته مخفی نماند که ابن‌تومرت با توجه به قابلیت‌های علمی که در سفر خود به مشرق‌زمین پیدا کرده بود، در جلسات مناظره با علما در مناطق مختلف، از جمله مراکش، بر آنان غالب می‌شد و همین، یکی از عوامل نفوذ وی در میان علما بود.

درهرصورت، ابن‌تومرت پس از تشکیل حکومت، علناً ادعای مهدویت کرد و از مردم خواست که با وی بیعت کنند. وی در خطبه معروفش در سال ۵۱۵ هجری، هنگامی که از مردم بیعت می‌گرفت، چنین می‌گوید:

الحمُد للّهِ الفاعلُ لِما یُریدُ القاضی بِما یَشاءَ لاَرادّ لِأَمرِهَ وَلامُعقَّبَ لِحُکمِهِ وَصَلّی اللّه عَلی سَیّدنا مُحَّمد المُبَّشِر بِالمَهدی الذی یَمُلَأُ الأَرضَ قِسطاً وَعَدلاً کَما مُلِئَت جَوراً یَبَعَثُه اللّهُ إذا نُسخَ الحَقُ بِالباطلِ وَاُزیلَ العَدلُ بِالجَور مَکانُه بِالمَغربِ الأقِصی واسمه اسمُ النَبّی وَنَسَبُهُ نَسَبُ النَبی[۱۱].

ابن‌تومرت با ادعای مهدویت، همه صفات مهدی موعود، حتی عصمت را نیز برای خود ثابت کرد. وی با این فکر، دولت موحدون را تأسیس نمود. ابن‌تومرت در سال ۵۱۸ مرکز حکومت خود را به منطقه «تینمل» در وسط کوه‌های نزدیک اقیانوس اطلس منتقل کرد و تا سال وفاتش (۵۲۴ ق) در این منطقه بود.[۱۲]

در خصوص ادعای مهدویت وی، لازم به ذکر است که برخی از علما در زمان حیات ابن‌تومرت با او مخالفت می‌کردند و اعلان می‌داشتند که وی آن مهدی موعود نیست که پیامبر ص  به آن وعده داده و زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد؛ بلکه ابن‌تومرت مهدی نوعی و به اصطلاح، مجدِّد القَرن است.

ولی پس از وفات وی، و به‌خصوص بعد از سقوط دولت موحدون، بسیاری از علما، علیه این فکر کتاب‌هایی نوشته‌اند. در خصوص ادعای دروغین مهدویت ابن‌تومرت، می‌توان به کتاب إعلام أهل العلم و الدین بأحوال دوله الموحدین نوشته دکترعلی محمد محمد الصلابی مراجعه کرد.

ظهور مهدی دیگری در مغرب در قرن ششم هجری

ابوالقاسم عبدالرحیم‌بن‌ابراهیم خزرجی معروف به ابن‌الفرس (متولد ۵۶۵) دانشمندی معروف است. نوشته‌اند که روزی در مجلس منصور موحدی (ح ۵۸۰-۵۹۵) نشسته بود و سخنی گفت که از آن بوی مخالفت با دولت موحدی می‌آمد و نشان از تمایل وی به امامت داشت. اندکی بعد ترسید و مدتی مخفی شد. وقتی منصور موحدی مرد، ابن‌الفرس در میان قبایل بربر در جنوب مراکش شروع به دعوت خود کرده و «ادعی انه المهدی المنتظر أو القحطانی»؛ همان قطحانی که در حدیث آمده است: پیش از قیامت ظاهر خواهد شد. ناصر موحدی به جنگ با وی پرداخت. مدتی بعد گروهی از اطرافیانش به او خیانت کرده، او را کشتند و سرش را به مراکش فرستادند. این در سال ۶۰۱ رخ داد.[۱۳]

ظهور مهدی صوفی در سجلماسه در ۱۰۰۹میلادی

اشاره کردیم که مغرب محل ظهور مهدی‌هاست و بیش از آنچه در میان شیعیان معمول باشد، در میان مغربیان رایج بوده است. شاید ریشه‌های این قضیه به اسماعیلیه و عبیدالله مهدی بازمی‌گردد، اما بعد از آن، بدون آنکه با فرهنگ شیعه ارتباط داشته باشد، مهدویت در میان مغربیان استمرار یافت.

احمدبن‌عبدالله سجلماسی معروف به ابن‌محلّی، یک صوفی شورشی است که مدعی شد همان مهدی منتظر است. او در سجلماسه متولّد شد و حوالی ۹۸۰ هجری برای تحصیل به فاس رفت. مدت زیادی در آنجا ماند، سپس به حج رفت. به تدریج به جنوب مغرب رفته و با رؤسای قبایل مکاتبه کرد. وی آنان را به تمسک به سنت فرا خوانده و چنین شهرت داد که مهدی فاطمی منتظر است. وی می‌گفت از نسل عباس‌بن‌عبدالمطلب است.

چندی بعد به سجلماسه یورش برده و آنجا را تصرف کرده، به عدالت رفتار کرد. به تدریج هیئت‌هایی از تلمسان نیز برای تهنیت به وی وارد سجلماسه شدند. پیروزی وی در برابر سلطان وقت مراکش، بر قدرت او افزوده، وی را بر مراکش نیز مسلط کرد. از آن پس، پادشاه شد و تصوف را رها کرد. در این هنگام یک صوفی دیگر به حمایت از پادشاه مراکش به وی حمله کرد. در این حمله ابن‌محلی کشته شد و سرش برای دوازده سال بر دیوار مراکش آویزان بود. یارانش بر این گمان بودند که او نمرده، بلکه غیبت کرده است. وی سیزده سال و نه ماه حکومت کرد. او نیز فقیه و ادیب بود و تألیفاتی مانند کتاب منجیق الصخور فی الرد علی الفجور دارد که نُسَخی از آن بر جای مانده است.[۱۴]

مهدی سودانی و اعلان مهدویت (۱۸۴۴-۱۸۸۵م)

یکی دیگر از جریانات مهدویت در قارّه آفریقا که انعکاس زیادی در جهان اسلام داشت و توانست شهرت جهانی پیدا کند، ادعای مهدویت محمد احمدبن‌عبدالله سودانی بود. ایشان توانست با این ادعا لشکر بسیار بزرگی را علیه حکومت ترک‌های عثمانی و استعمار انگلیس تشکیل دهد و آنان را شکست دهد. امام مهدی پس از شکست آنان، در خارطوم و منطقه ام‌درمان تشکیل حکومت داد و نامه‌های متعددی به شیوخ و رؤسای قبایل آفریقا برای بیعت با او و مبارزه علیه استعمارگران نوشت که بعضاً با وی بیعت کردند.

قیام مهدی سودانی یا آنچنان که می‌گفتند، «متمهدی سودانی»، یکی از معروف‌ترین قیام‌هایی است که در اواخر قرن نوزدهم به اسم مهدویت صورت گرفته و شاید برای غربی‌ها که با آن درگیر بودند، این پدیده بسیار شگفت‌آور بود و سبب شد تا شماری از شرق‌شناسان، آثاری درباره مهدی و مهدویت تألیف کنند.

نام مهدی سودانی (۱۲۵۹-۱۳۰۲) محمد احمدبن‌عبدالله و از سادات حسینی بود. وی در جزیره «لبب» و یا «اشراف»، در فاصله حدود ۱۵ کیلومتری شهر دنقلا در شمال کشور سودان متولد شد. پدرش شغل نجّاری داشت و زمانی که مهدی طفل بود، در گذشت. وی به خارطوم رفت و به تحصیلات مذهبی ادامه داد. نخستین بار رساله‌ای با عنوان تطهیر البلاد من مفاسد الحکام نوشت. رسوخ فساد در حکومت مصری‌ها بر سودان، سبب شد تا مهدی بتواند به ‌آسانی در میان مردم نفوذ کرده و بحث عدالت و نفی فساد را مورد تأکید قرر دهد. وی در یک دوره، به دعوت سری پرداخت تا آنکه نوبت به کار علنی رسید. در این فاصله، شماری از قبایل دغیم و کنانه به او پیوستند.

مهدی در سال ۱۲۸۹ قمری (۱۸۸۱میلادی) خود را مهدی منتظر معرفی کرده و از فقهای سودان خواست تا از وی حمایت کنند. وی به عبدالله التعایشی که پس از او جانشین وی شد، گفت: خوابی که دیده، او را مهدی منتظر نشان داده و وی نیز در زمره نخستین حواریون اوست. تعبیر حواری، برای یاران وی به‌کار می‌رفت. اساس کار وی همین خواب و نیز ادعای شنیدن صداهایی در بیداری (هواتف) بود که وی مدعی شد نوعی دعوت مهدیانه و حتی نبوت‌گونه دارد.

بحث از ظهور مهدی، بیشتر، از شهر مکه مطرح بوده و همان زمان شهرت یافت که مهدی سودانی قصد رفتن به مکه را دارد. نوشته‌اند که در سال ۱۸۸۲میلادی در شهر مکه شهرت یافت که «مهدی ظهور خواهد کرد». به دنبال آن، ترکان عثمانی دست‌به‌کار شده و به معاریف شهر یا اشراف، اعلام کردند که در این کار، به آنان آسیب خواهد زد.

منازعات وی با حکومت، سبب غلبه وی بر شهر الأُبَیِّض در سال ۱۳۰۰ شده و پس از آن بارها سپاهیان مصری در مقابل وی شکست خوردند. در یکی از نبردها که گوردن مسیحی انگلیسی فرمانده بود، کشته شد و چنان تلقی شد که وی همان دجالی بوده که به‌دست  مهدی کشته شده است.

مهدی سودانی در حال تشکیل یک دولت بود که وبا گرفت و در رمضان ۱۳۰۲ قمری در شهر ام‌درمان درگذشت. مزار وی در ام‌درمان تا به امروز زیارتگاه طرفداران اوست.

قیام مهدی سودانی، به نوعی قیام علیه غرب و تمدن غربی هم تلقی شده است؛ زیرا سال‌ها بود که غربی‌ها آن نواحی را به اسم استعمار و آبادانی تحت سلطه خود داشتند؛ گرچه این تسلط، به اسم تسلط مصر بر سودان بود. هدف مهدی دفع سلطه ترکان بود که از قدیم در مصر حکومت داشتند؛ گرچه دیگر ترک نبودند؛ چنان‌که رسما علیه عیسویان شعار نمی‌داد.

البته در اینکه آیا او واقعا علیه عثمانی‌ها قیام کرده بود یا علیه عیسویان، همان زمان هم تردید وجود داشت. نویسنده‌ای متعصب و معاصر او گفته است که اگر او علیه عثمانی‌ها قیام کرده، به دلیل خروج بر سلطان، باغی است؛ حتی اگر مدعی مهدویت نباشد، اما اگر اقدام او برای اخراج انگلیسی‌ها و طبعا کمک‌رسانی به دولت عثمانی است، و هدفش خروج بر سلطان نبوده، ایرادی ندارد. همان‌جا شاهدی عینی از قول خود مهدی سودانی نقل کرده است که: «لَستُ أَنا المَهدی المُنتظَر وإِنّما أنا قائِم لإظهارِ الحَقِ وَإِقامهِ الشَریعهِ.

وی پیش از مرگ، عبدالله التعایشی را به جانشینی خود منصوب کرد. عبدالله التعایشی در نبردی که میان او و سپاه مصری- انگلیسی در ۱۸۸۸میلادی رخ داد، کشته شد. جانشین پس از او «علی ودّ حلو» بود که دومین جانشین وی به حساب می‌آمد.

گفته شده است که مهدی سودانی از حضور یافتن خود در محضر پیامبر ص در حال بیداری و گرفتن دستوراتی از آن حضرت یاد کرده است. همچنین به محضر خضر نبی ع و برخی از مشایخ درگذشته و حتی عزرائیل می‌رسیده است. مهم‌ترین حکمی که از پیامبرص  فرا گرفته، همین است که اگر کسی مهدویت او را نپذیرید، کافر شده است. تا جایی که خطاب به محمد الطیب البصیر در سال ۱۸۸۰میلادی می‌نویسد:

فیأتی النبی ص وَیَجلِسُ مَعی وَیَقُولُ لِلأخِ المَذکُورِ: شَیخُکَ هُو المَهدّی، فَیَقُولُ إنّی مُؤمنٌ بِذلِکَ، فَیَقُولُ: مَن لَم یُصَدِّق بِمَهدیّتِهِ کَفَرَ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ قالَها ثَلاثَ مَرّاتٍ.

همچنین در منشور دعوت او آمده است:

رسول به من خبر داد که من مهدی منتظر هستم و در حضور خلفا و اقطاب و خضر و شماری از اولیا مرا روی کرسی خود نشاند، شمشیرش را به کمر من بسته، و ده فرشته برگزیده را مأمور تأیید من کرد و به عزرائیل گفت که همیشه در کنار من باشد. او در میدان جنگ پیشاپیش من حرکت می‌کند و در ایام دیگر، پشت سر من. خضر همیشه با من است. پیش روی ما هم رسول و خلفای چهارگانه و اقطاب اربعه و شصت هزار ولی از اموات هستند.[۱۵]

متن یکی از نامه‌هایی که وی برای قبایل فرستاده، چنان ادعای مهدویت و نشانه‌های آن را بیان می‌کند که جای هیچ‌گونه تردیدی را در ادعای مهدویت از سوی وی باقی نمی‌گذارد:

فَمِن العَبدِ المُفتَقَرِ مُحمّد المَهدِی بنِ عَبداللّهِ، إلی أَحِبائِهِ فِی اللّهِ المُؤمِنینَ بِاللّهِ وَبِکتابه… أَخبرنی سَیّد الوُجودِ صَلّی اللّه عَلیه وَسَلَّم بِأَن اللّهَ جَعَلَ لِی عَلیَ المَهدیهَ عَلامهً، وَهی الخال عَلی خَدی الأَیمنِ… فَمَن لَه سَعادهٌ، صَدَّقَ بِأَنی المَهدِی المُنتَظَر… .[۱۶]

سلطان مصر، این قبیل مطالب را برای علمای الازهر فرستاد تا درباره‌ وی حکم کنند. آنان نیز به صراحت مهدویت او را رد کردند. اشکال اساسی این بود که مهدی نباید در سودان قیام کند؛ بلکه مهدی در مکه ظهور خواهد کرد.

نکته مهم آن است که مهدی سودانی به هیچ روی متهم به تشیع نشده و باور مهدویت در او، بیشتر متأثر از تصوف دانسته شده است. برخی از منابع، به سختگیری‌های مذهبی او اشاره کرده و وی را متأثر از وهابیت نیز دانسته‌اند که چندان ثابت نیست. به‌هرحال، مهدویتی که در سودانی ریشه داشت و پس از نهضت او نیز تأثیر زیادی گذاشت، ریشه در تسنن صوفیانه این دیار دارد. در گذشته‌های دور نیز سودان و به طور کلی شمال آفریقا، محل ظهور افکار مهدیانه بوده است.

داستان قیام متمهدی سودانی در دوره قاجار در ایران انعکاس زیادی یافت و اخبار آن در منابع تاریخی آن دوره آمده و برخی از مقالات نشریات خارجی در این‌باره ترجمه و در میان مردم انتشار یافت.[۱۷]

محمد احمد پس از اقامه حکومت اسلامی و استقرار آن عمر زیادی نکرد. وی پس از شش ماه، بر اثر بیماری در سال ۱۸۸۵رحلت کرد. بعد از او «خلیفه عبدالله التعاشی» زمام حکومت را به دست گرفت و به مدت ۱۳ سال حکومت کرد. پس از آن، دوباره استعمارگران سودان را اشغال نمودند. دولت مهدوّیه طومارش درهم پیچیده شد. از جهت مردمی، این حکومت جایگاه خود را از دست نداد؛ بلکه هرروز هوادرانش بیشتر و بیشتر می‌شدند و تاکنون حزب انصار المهدی در سودان فعالیت دارد و مردم به امام المهدی مزعوم خود عشق می‌ورزند.[۱۸]

قبر وی در منطقه «أم‌درمان» خارطوم است و همه‌روزه تعداد زیادی از مردم، برای زیارت به این مکان می‌آیند. از دیگر آثار امام المهدی که مورد توجه مردم است و به‌عنوان آثار باستانی از آنها حفاظت می‌شود، عبارت است از: منزل مسکونی، موزه، محل عبادت، محل تولد و قسمتی از سنگر‌هایی که وی در آنها علیه استعمار می‌جنگید.

سیدجمال‌الدین اسدآبادی

در برخی از کتب که در خصوص جریان «الثوره المهدیه السودانیه» مطالبی نوشته‌اند، یک بحث بسیار جالبی مطرح کرده‌اند که، شیخ‌محمد احمد در زمانی که سیدجمال‌الدین با شیخ‌محمد عبده بود، چندسالی در مصر بوده است. بعضی گویند که امام مهدی چهار سال در مصر بوده و از محضر این دو متفکر اسلامی استفاده کرده است. ازاین‌رو، مهدی سودانی افکار مهدویت را از سیدجمال گرفته، ولی در تطبیق آن منحرف شده است. ذکر می‌کنند که سیدجمال‌الدین دوبار از سودان بازدید کرد و انگلیسی‌ها پیشنهاد تولیت این کشور را به او دادند که سیدجمال نپذیرفت.

لازم به ذکر است که سیدجمال‌الدین پس از قیام محمد احمد با نام «الدوله المهدویه»، چندین مقاله در این خصوص در روزنامه فرانسوی‌زبان «L’intransigeant» به چاپ رساند. وی در نخستین مقاله‌اش که در تاریخ ۸ دسامبر ۱۸۸۳ منتشر شد، چنین می‌گوید: «الشخص الغامض محمد احمد الذی بَرَز خلف اسم المهدی منذ عامین فی السودان… .

او در این مقاله بیان کرده است که مسئله مهدویت یک حقیقت تاریخی است که محقق خواهد شد و با استدلال‌های بسیاری از قرآن و روایات، ثابت می‌کند که آن مهدی موعود در وقت مقرر و با علم خدا ظهور خواهد کرد و این شخص و امثال او که ادعای مهدویت می‌کنند، مهدی واقعی نیستند.

از نکات مهم اینکه سیدجمال‌الدین اسدآبادی در این مقاله می‌گوید:

شاید این جریان مهدی سودانی از نقشه‌های انگلیس باشد، تا اعتقاد مسلمانان را به مهدی واقعی متزلزل کند؛ چون این مهدی در چندین حمله به ترک‌ها و انگلیسی‌ها شکست خورد و سرانجام، حکومت وی به‌دست انگلیسی‌ها برچیده شد، و مهدی واقعی در مقابل دشمنان خود شکست نمی‌خورد و همیشه پیروز است.[۱۹]

واکنش مسلمانان در برابر مهدی سودانی

همان‌طور که گفته شد، خبر ادعای مهدویت محمد احمد به سرعت در سراسر جهان اسلام و اروپا پیچید. وی با ارسال نامه به پادشاهان و رؤسای قبایل و شیوخ، درخواست بیعت با خود را می‌کرد. محمد احمد نامه‌ای هم به ناصرالدین شاه نوشت که به‌وسیله سیدعبدالمطلب‌بن‌ادیب کاشانی ترجمه شد و در سال ۱۳۰۱ قمری به پادشاه ایران اهدا شد. اصل نامه از طرف مهدی سودانی و به ‌وسیله میرزا یوسف‌خان مستشار الدوله حاکم بوشهر برای ناصرالدین‌شاه ارسال شده است.[۲۰]

در آن زمان علما در ایران و نجف و بسیاری از مناطق دیگر که این خبر به آنها رسیده بود، موضع گرفته و در برابر این فکر سخنرانی‌ها کردند و مقالاتی را منتشر نمودند. در سودان هم بزرگان و متفکران اظهار می‌داشتند که وی مجدد قرن و به ‌قول اهل‌سنت، مهدی نوعی است و مهدی واقعی خواهد آمد. این فکر پس از مرگ احمد محمد تقویت شد و از آن‌جهت که او نتوانست یک حکومت جهان‌شمول تشکیل دهد، مردم در وی تشکیک کردند و او را «مجدِّد القرن» دانستند.

از جمله کسانی‌که بر این عقیده است، نوه وی آقای صادق‌المهدی رئیس‌جمهور اسبق سودان است. در یکی از شبکه‌های تلویزیونی، وقتی که خبرنگار درباره جد وی سؤال کرد که آیا او مهدی منتظر بوده یانه؟ صادق‌المهدی پاسخ داد که جدّ من آن مهدی موعودی نیست که روایات به آن بشارت داده است، جدّ من مجدد القرن بوده که هر صدسال شخصی برای اصلاح جامعه اسلامی ظهور می‌کند و جد من یکی از آنان است.

از سوی دیگر، بسیاری ازعوام بر آن باور بودند که محمد احمد همان مهدی موعود و منتظر است و با او بیعت کردند، و بعداً خود را به نام «انصار المهدی» معرفی کرده و تا به امروز آنان بر این باور باقی مانده و منتظر نزول مسیح هستند.

محمد مهدی سنوسی (۱۳۶۰-۱۳۱۷)

هم‌زمان با مهدی سودانی، مهدی دیگری در طرابلس غرب ظاهر شد که به نام «مهدی سنوسی» شناخته شده است. وی از سادات حسنی و نسل ادارسه بود. او در سال ۱۲۶۰ متولد شد و پس از حفظ قرآن و تحصیل علوم دینی، سلسله‌ای صوفیانه را که پدرش در «جغبوب» پایه‌گذاری کرده بود، هدایت کرد. وی به تقوا و پاکی شهرت داشت و حتی گفته می‌شد: به شدت مخالف کسانی بود که نسبت مهدویت به او می‌دادند. وی در سال ۱۳۱۷ در نواحی کاتم درگذشت.

طریقه سنوسی که منسوب به اوست، در سراسر مغرب شهرت یافت و حتی به هند رسید. درباره وی، مهم این نبود که او خود نمی‌خواست به عنوان مهدی شناخته شود؛ بلکه مهم این بود که فضای مغرب و توده‌های عامی، با بودن چنین مردی با این نام، به راحتی به مهدویت او باور داشتند؛ حتی اگر خود او انکار می‌کرد.[۲۱]

ظهور مهدی در سال ۱۲۳۷ در مصر

شخصی به نام شیخ‌احمد که خود را به مهدی ملقب ساخت و اصل وی از قریه سلیمه، از بخش قنا در منطقه فرشوط بوده، با ادعای اصلاحگری آغاز به فعالیت کرده و در مدتی کوتاه توانست چهل ‌هزار نفر را گرد خود جمع کند. وی که از پیوستن این همه نیرو مغرور شده بود، در برابر حکومت ایستاد و شروع به غارت اموال مردم کرده و دو ماه به اعمال نامشروع خود ادامه داد. این شخص که به مهدی شهرت یافته بود، هدف حمله نیروهای احمد پاشا بن‌طاهر قرار گرفت و در جریان نبردی که صورت گرفت، هزاران نفر از پیروانش در ناحیه خربه و شرفا از منطقه قنا کشته شدند. خود وی به حجاز گریخت و دیگر خبری از وی به دست نیامد.

نویسنده فیض الملک می‌افزاید:

مانند همین ماجرا در سال ۱۲۸۰ یا ۱۲۸۱ نیز رخ داد. شخصی به نام شیخ‌احمد طیب که خود را شریف‌جعفری معرفی کرده و مدعی علم و ولایت و مکاشفه بود، مردم را به سوی خود فرا خواند و عده‌ای از وی اطاعت کرده و با او پیمان بستند. آن‌گاه وی آنان را به گناه واداشته و یاغی بر حکومت کرد. کار به جایی رسید که نیروهای اسماعیل پاشا با آنان مواجه شده، بسیاری از آنان را کشته، خانه‌هایشان را خراب کردند و عده‌ای را تبعید کردند.[۲۲]

تفکر مهدویت در طریقه تیجانیه

از آثار و کتب طریقه تیجانیه استفاده می‌شود که این طریقه به تفکر مهدویت و ظهور منجی عالم بشریت، نسبت به طرق دیگر، اعتقاد بیشتری داشته و حتی از بعضی از گفتارهای شیخ‌احمد تیجانی، مؤسس این طریقه استفاده می‌شود که وی قائل به این است که حضرت حجت عج متولد شده و جهان منتظر ظهور آن حضرت است. از نکات قابل‌توجه، این بیت از قصیده نرجسیه کتاب أحزاب و أوراد وی است:

وَسَیّدنا المَهدیّ الذی سَوفَ یَنجلَی بِه ظُلماتُ الجَورِ وَالزَیغ عَن حَدٍّ

از این بیت استفاد می‌شود که وی به وجود نازنین حضرت حجه‌بن‌الحسن العسکری عج متوسل شده، و به‌خصوص این تعبیر که می‌گوید:«سوف ینجلی به…»، دلالت دارد بر اینکه شیخ‌احمد التیجانی بر خلاف اکثریت اهل سنت، قائل به زنده بودن حضرت حجه‌بن‌الحسن العسکری عج است. در این مورد، شواهدی از کتاب جواهر المعانی نیز وجود دارد، که به این موضوع تصریح می‌کند.

وی در این کتاب بارها اشاره کرده است که حضرت در مکه ظهور خواهند کرد، و شیخ‌ همه‌ساله به مکه نماینده می‌فرستد که اگر آن حضرت ظهور کردند، نخستین کسی که با آن امام همام بیعت کند، نماینده شیخ‌احمد تیجانی باشد. در بعضی اوقات وی اشاره کرده است که امام زمان# به طریقه تیجانیه اعتراف خواهد نمود و از پیروان این طریقه است، و در زمان ظهور آن حضرت، همه طرق به فضل مبارک آن امام همام، به یک طریقت که همان تیجانیه است، تبدیل می‌گردد. هرچند در این کلام یک نوع غلو دیده می‌شود، ولی طریقه تیجانیه اعتقاد راسخ‌تری به امام زمان# دارند.

شیخ‌عمر سعید الفوتی در کتاب رماح حزب الرحیم علی نحور حزب الرجیم از سیداحمد تیجانی چنین نقل می‌کند:

و التاسعه عشر أنَّ الإمام المهدی المنتظر أخ لهم فی الطریقه. قال سید احمد التیجانی رضی اللهُ عنه وأرضاه وعنا به: «إنَّ جَمیعَ الأولیاءِ یَدخُلُونَ فی زُمرتِنا، وَیَأخُذُونَ أورادَنا، وَیَتَمَسَّکُونَ بَطَریقَتِنا من أوّلِ الوُجُودِ إلی یَومِ القیامَهِ، حَتّی الإمامِ المَهدی إذا قامَ آخِر الزمانِ یَأخُذُ عَنّا.

قُلتُ: أخبَرَنی سَیّدی محمد الغالی أبوطالب الشریف الحسنی، أنَّ واحداً من أصحابِ الشیخ‌قال لآخرَ بِحَضرَهِ الشیخ: إنَّ الإمام المهدی یَذبَحُنا إذا ظَهَرَ، فقال له الشیخ‌(ره): لا یَذبَحُکُم لأنَّه أخٌ لَکُم فی الطَریقَهِ وَإنَّما یَذبَحُ عُلماءَ السُوءِ، وَقالَ: إذا جاءَ المُنتَظَرُ یَطلُبُ من أصحابِنا صلاه الفاتِحَهِ».

وَقَد أخبَرَنی أیضاً وَنَحنُ فی المدینهِ المنوّرهِ علی ساکنها أفضل الصلاهِ وَأزکی السلامِ، بأنَّهُ جاوَرَ الحَرمَینِ الشَرِیفَینِ لأمور منها: أنّه یَتَرَصَدُ ظُهُورَ الإمام المَهدی وَهُوَحاضرٌ، لَعّلَ اللهَ یَمُنُّ عَلَیه بأخذِ الإمامُ هذه الطَرِیقَهَ عَلَی یَدَیه وَقَد تَرَکتُهُ هناکَ مُجاوِراً[۲۳].

در جای دیگر از کتاب الرماح چنین می‌گوید:

و عاشرها أنَّ الإمام المهدی إذا قامَ آخِرَ الزمانِ یَأخُذُ طَریقَتَه، وَیَدخُلُ فی زُمرَتِهِ کَما تَقَدّمَ، فَتَصیرُ الطُرُقُ طَریقَهً واحِدَهً سَیُعایِنُ ذلکَ مَن حَضَرَ ظُهُورَهُ إن شاءَ اللّهُ تَعالی، کَما أَنّ الشَرائع صارَت شَریعَهً واحدهً وَهی الإسلامُ[۲۴].

شیخ‌عمر الفوتی در جای دیگر از کتاب الرماح در وجه تسمیه طریقه تیجانیه به «الطریقه الأحمدیه المحمدیه الإبراهیمیه الحنفیه التیجانیه» چنین می‌گوید:

و رابع عشرتها أنّها سُمیّت مُحَمَدیّهً للإشارهِ إلی أنّها أکثر من سائرِ الطُرُقِ، کَما أنّ هذه الأمّهَ أکثرَ من سائرِ الأمَمِ ویَکفی فی ذلکَ أنّ الإمام المهدی المنتظر۷من أهلِها وَجمیعِ أتباعه رضی الله عنه من أهلِها….[۲۵].

شیخ‌محمد منتقی تال از نوادگان شیخ‌عمر سعید تال در کتاب الجواهر و الدرر در خصوص امام مهدی منتظر عج چنین می‌گوید:

وَقد أَخبَرَنی إیضاً الشیخ‌مُحمّدُ الغالی وَنَحنُ فی المَدینهِ المُنوّرهِ عَلی ساکِنِها أَفضَلُ الصَلاهِ وَأزکی السَلامِ: بِأنَّهُ إنَّما جاوَرَ الحَرَمَینِ الشَریفَینِ لإمورٍ منها: أنَّهُ یَتَرَصَدُ الإمامَ المَهدی المُنتَظَرَ عج وَهُوَحاضِرٌ لَعّلَ اللّهَ یَمُنَّ عَلَیهِ بِأَخذِ الإمامِ هذه الطَریقَهَ عَلی یَدَیهِ وَقَد تَرَکتُهُ هُناکَ مُجاوِراً…. وَهذا کُلُّهُ مِمّا یَدُّلُ عَلی أنّه (ره) قائمٌ مَقامَ الإمامِ المَهدی عج وَلَیسَ هُوَبِذاتِهِ وَلَم یَدّعهُ لِنَفسِهِ قَطُّ[۲۶]».

مهدویت در سنگال

یکی دیگر از حرکت‌هایی که به نام حرکت مهدویت در آفریقا ظهور کرد، حرکت لائینیه بود.

مؤسس این فرقه ملقب به «لیما مولای» به معنی امامی است که خدا او را تعیین کرده است. وی در سال ۱۸۴۳در روستای یوف در نزدیکی شهر داکار پایتخت کشور سنگال متولد شد و در سن چهل‌سالگی ادعای پیامبری کرد که با مخالفت علمای سنگال روبه‌رو شد.[۲۷] او بعداً از مرحله نبوت تنازل کرده و خود را به عنوان مهدی موعود معرّفی نمود و مدعی شد که حضرت مهدی از قوم سیاه و از کشور سنگال است و آن مهدی موعود من هستم.

به مرور زمان، این فکر تا حدودی جای خود را باز کرد و تعدادی از افراد سطحی‌نگر همراه وی شدند. پس از آن، این گروه به «لائینیه» شهرت پیدا کردند. از آن جهت که شیخ ‌و بنیان­گذار و خلفای پس از او و شیخ‌ فعلی و حتی اطرافیان آنها افراد تحصیل‌کرده و متفکری نیستند، این طریقه هیچ جایگاه علمی ندارد و اغلب مردم، آنها را به عنوان افراد منحرف از اسلام می‌شناسند.

مقر اصلی این حرکت، شهر داکار و در منطقه کامبرین است. تعداد کمی از مسلمانان سنگال، از هواداران این فکر هستند. می‌توان گفت که تعداد پیروان این طریقه به مرز یک‌ میلیون نمی‌رسد. لازم به ذکر است که ظهور این فکر در عصر حرکت مهدوّیت در سودان بوده و شاید این حرکت متأثر از افکار مهدی سودانی بوده است.

در حال حاضر، بیشتر لائینی‌ها در شهر داکار و در منطقه یوف و کامبرین زندگی می‌کنند. آنان دارای چندین مسجد و مرکز در این منطقه هستند و در شهرهای دیگر هیچ حضوری ندارند. در مناسبت‌های مذهبی پیروان این فرقه لباس‌های سفید و حتی کلاه و کفش سفید پوشیده و در مراسم شرکت می‌کنند. آنان در دین و احکام شرعی انحرافاتی دارند و مسبب آن خلفای این طریقه هستند که با وضع احکام غیرشرعی، سبب انحراف مردم شده‌اند.[۲۸]

از آن جهت که لیما مولای در اول شعبان حرکت خود را آغاز کرد، پیروان این طریقه همه‌ساله با اجتماع خود در منطقه کامبرین داکار، این روز را جشن می‌گیرند.

عثمان بن‌فودی و ادعای مهدویت

حرکت شیخ‌عثمان در زمان ظهور مهدیان دروغین از قبیل حیاتو بن‌سعید و محمد احمد بن‌عبدالله بود و حتی بعضی مصادر اشاره به این دارد که پیروان شیخ‌عثمان این تصور را داشتند که وی مهدی منتظر است و شایعاتی در این خصوص در مناطق هوسا منتشر کرده بودند.[۲۹] ولی شیخ‌ در برابر این اندیشه ایستاده و همه این شایعات را ردّ می‌کرد. وی خود را یک اصلاحگر و بنده خدا می‌دانست. در اینجا برخی از سخنان شیخ‌را که بر این مدعی دلالت دارد، ذکر می‌کنیم:

«وَاعلَمُوا یا إِخوانی أَنّی لَستُ بِالإمامِ المَهدی وَلا ادعیّتُ المَهدیهَ قَطُّ وَإنّما یُسمَع ذلِکَ مِن أَفواهِ الناسِ وَقَد بالَغتُ فِی تَحذیرِهِم مِن ذلِک»[۳۰] .

در جای دیگر چنین می‌گوید:

«کَیفَ أَدّعی المَهدیّهَ وَقَد وُلدِتُ فِی بِلادِ السُودانِ وَعَرِفتُ فِی الأَحادِیثِ النَبَوّیهِ أَنّ المَهدی سَیُولَدُ بِالمَدینهِ أَدّعِی المَهدیهَ وَلَم یُواطِئ اسمی اسِمَ النَبّی۹ إذ اِسمی عُثمان وَلَم یُواطئ اسمُ أَبی اسمَ أَبیه، إذ اسم أَبی مُحمّد وَقَد عُرِف فِی الأَحادیثِ النَبَویّهِ أَن المَهدی یُواطِئ اسمُه اسمَ النَبی وَیواطِئ اسمُ أَبیه اسمَ أَبیه»[۳۱].

همچنین شیخ‌عثمان در برابر شایعاتی که در خصوص مهدویت وی در میان مردم منتشر شده بود، چنین می‌گوید:

«وبِهَذا تَعلَم أَنی لَستُ بِالإمامِ المَهدی کما یَظُنّه جُهّال أَحادیثِ المُصطَفی ص  لِأَنّ المَهدی شَریفٌ مِن أَولادِ بِنتِه فاطِمه- رضی اللّه عنها- قَطعاً وَلا أَعرف ذلِک فی نَفسی»[۳۲]

از ویژگی‌های شیخ‌عثمان در جریان مهدویت این است که وی افزون بر رد نسبت مهدویت از خود، از سوی دیگر، مهدویت را برای حجه‌بن‌الحسن العسکری عج ثابت کرده و همان خصوصیاتی را که شیعه برای حضرت قائل است، پذیرفته و تصریح کرده است که حضرت متولد شده و در زمان غیبت کبری به‌ سر می‌برد؛ تا آن روزی که خدا مقرر کرده، ظهور کند. ما این طرز تفکر را در میان اهل سنت نمی‌بینیم. حتی بعضی از مهدیان دروغین از قبیل مهدی سودانی روایات مهدویت را تحریف نموده و برخود تطبیق می‌کنند. در این مورد، می‌توانید به کتاب سعاده المستهدین بسیره الإمام المهدی، نوشته «اسماعیل عبدالقادر الکردفانی» نگاه کنید.

در خصوص حرکت عثمان بن‌فودی لازم به ذکر است که برخی وی را متهم به حرکت سلفی و وهابیت می‌کنند؛ زیرا حرکت وی هم‌زمان با ظهور وهابیت در عربستان بود. ولی با مراجعه به کتب و مقالات شیخ‌کاملاً روشن می‌شود که وی اصلاً تمایلی به سلفی‌گری نداشته و حرکت وی برخاسته از تعالیم اسلامی و تصوف بوده است.

تفکر مهدویت در عصر حاضر

مسلمانان قاره آفریقا پس از تجربه چندین حرکت اصلاحی به نام مهدویت و پی بردن به اینکه این حرکت‌ها همگی برخاسته از ادعای کاذب بوده و اشخاصی برای رسیدن به مطامع فردی و گروهی خود چنین ادعاهایی را می‌کردند، اکنون در انتظار مهدی موعود عج هستند که یملأ الأرض قسطاً وعدلاً. مردم مظلوم این قارّه که قرن‌ها زیر چکمه‌های ظالمان استعمارگر زندگی کرده و می‌کنند و همه‌روزه شاهد به یغما رفتن ثروت‌های خود هستند، در انتظار منجی و موعودی هستند که آنان را از این بردگی نجات دهد.

شاید بتوان گفت که هیچ مردمی به اندازه مردم قاره آفریقا منتظر دادرس نیستند، میلیون‌ها شیعه در این قارّه که اکثر آنان به برکت انقلاب اسلامی ایران به این مذهب تشرّف پیدا کرده‌اند، با آگاهی و شناختی که از مهدی موعود واقعی دارند، ظهور آن حضرت را روزشماری می‌کنند. در اکثر مساجد و مراکز شیعیان، به‌خصوص در مناطق شرق این قارّه، شیعیان بعد از نمازهای فریضه، دعای فرج و سلامتی حضرت را قرائت می‌کنند. بسیاری از این عزیزان، ‌التزام خاصی به قرائت دعای عهد و ندبه دارند.

یکی از عللی که بارقه‌های امید را در دل آنان زنده کرد، این است که طبق برخی از نقل‌ها، بعضی از اصحاب حضرت حجت عج از آفریقا هستند.

مرحوم کلینی روایتی را درباره اهل نوبه از امام صادق ع نقل می‌کنند که:

«…ستخرج مع القائم منّا عصابه منهم…» [۳۳] یعنی از اهل نوبه».

در کتاب الملاحم و الفتن روایتی نقل شده است که امام باقر ع از حضرت ختمی مرتبت ص ، مکان‌های یاران حضرت مهدی عج را می‌شمارند. بخشی از این روایت که مربوط به سخن ماست، عبارت است از:

و من بلبیس (شهری در مصر) رجل، و من دمیاط (شهری در مصر) رجل، و من أُسوان (شهری در مصر) رجل، و من الفسطاط (شهری در مصر) أربعه رجال، و من القُلزُوم (منطقه‌ای در اردن) رجلان، و من طرابلس(پایتخت لیبی) رجل، و من القیروان (شهری در تونس) رجل… الحدیث.[۳۴]

از این روایت استفاده می‌شود که تعدادی از اصحاب حضرت مهدی عج از آفریقا هستند.

همچنین روایت دیگری در کتاب معجم أحادیث الإمام المهدی عج نقل شده است که یاران حضرت مهدی عج را برمی‌شمارد، که برخی از آنان از آفریقا هستند:

ألا إنّه أشَبه الناسِ خَلقاً وَخُلقَاً وَحُسناً بِرسُولِ اللّهِ ص ألا أدلّکم علی رجاله وعددهم؟ قلنا: بلی یا أمیرالمؤمنین ع ! قال: سمعت رسول الله ص  قال: أوّلهم من البصره واخرهم من الیمامه وجعل علی ع یعدد رجال المهدی ع و الناس یکتبون فقال: رجلان من البصره … ورجل من النیل… وثلاثه من طرطوس… ورجل من داکار (پایتخت سنگال)… وأربعه من الفسطاط (شهری در مصر) … ورجل من دمیاط (شهری در مصر)… ورجل من طنجه (شهری در مغرب)… الحدیث.[۳۵]

از دیگر بشارت‌ها برای مسلمانان آفریقا این است که براساس بعضی از روایات، مادر حضرت حجت عج از آفریقا بوده‌اند. مرحوم نعمانی در کتاب الغیبه روایتی را از امام محمد باقر ع نقل می‌کنند که:

«إنّ صاحب هذا الأمر فیه شَبهٌ من یوسف، ابن أَمهٍ سَوداء،«یُصِلح اللهُ عَزّوجَلّ له أَمره فی لیلهٍ واحدهٍ».[۳۶] ثم قال النعمانی: یرید بالشبه من یوسف الغیبه.

«اللّهُمّ اکشِف هذه الغُمَّهَ عَن هذه الأُمَّهِ بِحُضُورِهِ وَعَجِّل لَنا ظُهُورَهُ، إنَّهُم یَرونَه بَعِیداً وَنَراهُ قَریباً بِرَحمَتِکَ یا أَرحَمَ الراحِمینَ» [۳۷]

[۱]. مهدیان دروغین، رسول جعفریان، ص ۵۶٫

[۲]. مُعجم البلدان، ابوعبدالله یاقوت حَمَوی، ج۱، ص ۳۶۱ (بربر).

[۳]. سوره قصص، آیه ۵٫

[۴]. سوره قصص، آیه ۶٫

[۵]. سوره انبیاء، آیه ۱۰۵٫

[۶]. مهدیان دروغین، رسول جعفریان، ص ۱۹۰٫

[۷]. تاریخ جهانگشای، عطاملک جوینی، ج۱، ص ۱۵۸٫

[۸]. دعائم الاسلام، قاضی نعمان، ج۲، ص ۱۸۹٫

[۹]. مهدیان دروغین، ص ۱۹۳٫

[۱۰]. همان، ص ۱۹۶٫

[۱۱]. إعلام اهل العلم الدین بأحوال دوله الموحدین، دکتر علی محمد محمد الصّلابی، ص ۳۳٫

[۱۲]. همان، ص ۳۲٫

[۱۳]. تاریخ الأدب العربی، عمر فروخ، ج۵، ص ۵۵۸٫

[۱۴]. مهدیان دروغین، ص ۲۰۴٫

[۱۵]. منشورات المهدیه، محمد إبراهیم أبوسلیم، ص ۱۰۵٫

[۱۶]. همان، ص ۹۹٫

[۱۷]. مهدیان دروغین، ص ۲۰۸٫

[۱۸]. سودان کشور حافظان قرآن و محبین اهل‌بیت:، ص ۱۸۵٫

[۱۹]. الشیعه فی شمال افریقیا، ۱۶۹٫

[۲۰]. فهرست کتابخانه ملی، ج۳، ص ۴۵۵٫

[۲۱]. مهدیان دروغین، ص ۲۱۰٫

[۲۲]. همان.

[۲۳]. جواهر المعانی و بلوغ الأمانی، ص۴۲۲٫

[۲۴]. همان، ص۴۸۱٫

[۲۵]. همان، ص ۴۹۱٫

[۲۶]. الجواهر و الدرر فی سیره الشیخ‌الحاج‌عمر، الشیخ‌محمد المنتقی احمد تال، ص ۱۴۶٫

[۲۷]. التصوف و الطرق الصوفیه فی السنغال، خدیم محمد سعید امباکی، ص ۱۰۱٫

[۲۸]. شجره طیبه، ۲۰۵٫

[۲۹]. الامام المهدی، محمد احمد بن­عبدالله و محمد سعید القدّال، ص ۳۳٫

[۳۰]. من مؤلفات الشیخ‌عثمان بن‌فودی، نجف‌علی میرزائی، ص ۴۰٫

[۳۱]. همان.

[۳۲]. همان.

[۳۳]. الوافی، فیض کاشانی، ج۲۱، باب ۱۸، ص ۱۱۴، ح۵٫

[۳۴]. الملاحم و الفتن، سیدبن‌طاووس، ص ۳۷۵٫

[۳۵]. معجم أحادیث الإمام المهدی عج، شیخ‌علی الکورانی العاملی ج۳، ص ۱۰۴، ح ۶۴۸٫

[۳۶]. الولاء الحقیقی فی الشعب الأفریقی، السید محمد حسین مرتضی، ص ۱۴۳٫

[۳۷]. مفاتیح الجنان، دعاء العهد.