خاطرات (اولین سفر به آفریقا – کشور تانزانیا)

بنده از اوایل طلبگی عشق وعلاقه خاصی نسبت به تبلیغ در خارج از کشور داشتم، در آن ایام علاقه به فراگیری زبان عربی داشته واخبار کشورهای اسلامی بالخصوص آفریقا را دنبال می کردم، اول بطور خود جوش مشغول به فراگیری زبان عربی شدم، ولی بعدها در مؤسسه عالی زبان باقر العلوم وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی، ظرف دوسال زبان عربی را تکمیل کردم، بعد از اتمام دوره یکی از رفقا (آقای مفتی الشیعه فرزند حضرت ایت اللّه مفتی الشیعه) به من گفت می خواهی جهت مبلغ به حج مشرف شوی، از این خبر خیلی خوشحال شدم و به خودم گفتم که اولین خیر برکت این زبان، زیارت خانه خدا بود، وقتی جهت امتحان مبلغ حج به تهران رفتم حضرت آیت الله تسخیری از من آزمون گرفتند، والحمد لله قبول شدم، در آن سال (۱۳۷۰شمسی اولین حج بعد کشتار حجاج ایرانی که چندین سال حج تعطیل شد) به حج مشرف شدم. در سفر حج آقای شیخ علی اصغر اوحدی که مسئول بین الملل سازمان تبلیغات بودند، به من پیشنهاد کردند که به آفریقا وبالتحدید به کشور تانزانیا جهت تدریس وتبلیغ در مرکز دار الهدی بروم، بنده پس از تأمل و مشورت با دوستان تصمیم گرفتم که به این کشور مسافرت کنم، در تاریخ ۱۸/۸/۱۳۷۰ با دوستان هم بحث خود (اقایان شیخ محمود کارگر شورکی، سید رسول حسینی) که در  درس خارج فقه آیت الله مکارم شیرازی بودم، خداحافظی کرده و در تاریخ ۲۳/۸/۱۳۷۰ همراه با خانواده عازم این سفر شدیم، یکی از خاطرات فراموش نشدنی برای من، جدایی از اقوام ورفقاء ودرس وبحث بود، هنگام ترک ایران باری از غم برروی دلم نشست.

فرودگاه مهر آباد سال ۱۳۷۰

درواقع این سفر برای من سفر به یک دنیای مجهولی بود که هیچ شناختی از آن جز فقر وامراض مختلف وغربت نداشتم، در آن زمان سفرهای خارجی مثل الآن به این راحتی نبود، برای رفتن به کشورهای آفریقایی می بایست از چند کشور بطور ترانزیت عبور می کردیم تا به مقصد برسیم، در این سفر پرواز ما بدین صورت بود که اول به کشور پاکستان و شهر کراچی رفتیم و در آنجا دو روز میهمان دوست عزیز وهم بحث دوران قم آقای رستمی که مدیر حوزه خواهران آن شهر بود، بودیم و بعد از آن به کشور عمان رفته و یک روز در آن کشور ترانزیت بودیم و سپس با پرواز گلف ایر به کشور کنیا و پس از آن به تانزانیا رفتیم. لدی الورود مورد استقبال آقای شیخ حسن مهاجر شریف یزدی نماینده دار الهدی و فرزندش آقای حاج قاسم قرار گرفتیم، تصمیم بر این شد که بنده به شهر دودوما (شهری بسیار زیبا واکثریت مسیحی وپایتحت سیاسی تانزانیا) در فاصله ۴۰۰ کیلومتری دارالسلام به طرف مرکز این کشور جهت تدریس  و اداره حوزه علمیه دارالهدی اعزام شوم، پس از دو روز بنده به همراه خانواده با آقای مهاجر شریف به این شهر رفتیم و در منزل آقای سید حسن نقوی یکی از شیعیان هندی که در آن شهر مشغول کارهای تجاری بودند مستقر شدیم، شیخ مهاجر پس از جلسه معارفه و واگذاری امور حوزه به دارالسلام برگشتند و بنده چند روزی در منزل آقای سید حسن نقوی بودم.

سفر به شهر دودوما – کشور تانزانیا بهمراه آقای مهجر شریف سال ۱۳۷۰

وقتی به تانزانیا سفر کردم تنها زبانی که می دانستم زبان عربی بود و اغلب مخاطب های غیر حوزوی من زبان آنان انگلیسی بود و این بسیار برای من دردآور و تا حدی موجب پشیمانی شده بود که چرا زبان مخاطبین خود را نمی دانم، علی أی حال با بی زبانی امور حوزه و زندگی خود را می چرخاندم، فراموش نمی کنم که آقای نقوی زبان عربی را نمی دانست من هم زبان انگلیسی را و تنها با اشاره مطالب را به هم منتقل می کردیم، تنها کلماتی که ایشان می دانست وقت صبحانه می گفت «آقای شاهدی صبحانه» و موقع ناهار «آقای شاهدی ناهار» و همچنین برای شام، چند روزی که در منزل ایشان بودم فرزندانشان همراه بانقاشی واشاره چند اصطلاح زبان انگلیسی را به من یاد دادند. از دیگر خاطرات ندانستن زبان انگلیسی این بود که بنده پس از چند روزی به خانه استیجاری در نزدیکی حوزه منتقل شدم، روزی ازطرف شرکت آب آمدن و با زبان انگلیسی با من صحبت می کردند، منظور آنان را متوجه نشدم من تصورکردم با گفتن کلمه «yes» مشکل حل می شود، تا گفتم «yes» آنان کنتور آب را باز کرده و آب منزل را قطع کردند و رفتند، هر چه به زبان عربی و فارسی التماس کردم فایده ای نداشت، بعد با آقای نقوی تماس گرفتم ایشان به شرکت آب رفتند و بعد از مدتی همراه با کارمندان آمدند و کنتور را وصل کردند، بنده سبب قطع آب را سوال کردم آنان گفتند ما از شما سوال کردیم که آیا شما کنتور آب را دستکاری کرده اید تا کند بچرخد شما هم گفتید بله، و این خود یک جرم بزرگی است، بعد معلوم شد که صاحب خانه کنتور آب را دستکاری کرده بود. بعد از این جریان تصمیم بر این گرفتم که زبان انگلیسی را فراگیرم که در بدو امر با یکی از شاگردان حوزه به نام آقای سالم لحنگا (الآن ایشان دارای مجتمع فرهنگی آموزشی بسیار بزرگ در حومه شهر دارالسلام به نام قم سیتی است) شروع کردم، وتا حدودی این زبان را در حد محاوره روز مرّه فراگرفتم، پس از این که به ایران برگشتم جهت تکمیل زبان انگلیسی به موسسه زبان باقرالعلوم رفته و این زبان را تکمیل کردم.

                                                 کلاس درس حوزه دودوما سال ۱۳۷۰

می توان گفت حضور من در شهر دودوما و در خدمت حوزه علمیه بودن، یکی از پر برکت ترین دوران عمرم به حساب می آید، آن طلبه هایی که ما در خدمتشان بودیم از تانزانیا و برخی از کشورهای مجاور بودند که در واقع هسته های شیعه را در مناطق خود ایجاد کردند و بسیاری از آنان دارای تأثیرات مفیدی در تشیع مردم مناطق خود داشتند، بنده پس از ۲۰ سال که به تانزانیا بر گشتم تأثیر این عزیزان را بر مناطق خود احساس کردم. در شهر دودوما ما هیچ ارتباطی با بومیان و حتی شیعیان مهاجر خوجه نداشتیم این موضوع هر چند تأثیر منفی بر روحیه ما می گذاشت، ولی فرصت بسیار خوبی بود که از وقتمان در جهت تربیت و آموزش طلاب استفاده کنیم، بنده فراموش نمی کنم که صبح تا شب در حوزه مشغول تدریس بودند و شبها نیز بعضی از طلاب به منزلمان می آمدند و به آنان درس می دادم. در کنار من آقایان شیخ ملبا صالح از شیعیان دو رگه هندی آفریقای، شیخ هارون شیکال از کشور رواندا وشیخ عبد الحسین عمران از کشور رواندا، در تدریس کمک می کردند.

تیم ورزش حوزه شهر دودوما سال ۱۳۷۰

ما در این شهر بسیار ساده وبدون هیچ توقعی زندگی می کردیم، فراموش نمی کنم مدتها وسائل ابتدایی زندگی نیز نداشتیم، چای را در قابلمه درست می کردیم، غذا را با زغال آماده می کردیم، برای استحمام چون منزل آبگرمکن نداشت آب را با سطل فلزی گرم می کردیم، وسیله نقلیه ما یک عدد دوچرخه بود که بوسیله آن آمد ورفت های خود را انجام می دادم. در اینجا باید به یک واقعیتی اعتراف کنم، تمام این امور وتحمل سختی ها برمی گردد به صبر وتحمل همسرم که بسیار انسانی صبور وقانع هستند، بنده در طول این سی سال خدمت، اگر موفیقتی چه در داخل وچه در خارج کسب کرده ام همه مدیون صبر وتحمل ایشان می دانم، ایشان علاوه بر صبور بدون خودشان که مثال زدنی است، من را تشویق به صبر وشکیبای می کردند. حالتهای ایشان چه آن زمانی که وسیله نقلیه ما در خارج دوچرخه بود، وچه وسایل نقلیه عمومی (در دار السلام) وچه وانت بار (در کشور سودان) وچه تویوتای لندکروز مدل بالا، هیچ فرق نمی کرد، به قول حوزویان ایشان در زندگی کردن «لابشرط» هستند، که یجتمع مع الف شرط، «بشرط شیئ» و «بشرط لا» زندگی نمی کنند.

از خاطرات تلخ ما در این شهر آمدن «وبا» بود که هزاران نفر مردم بر اثر این بیماری ونبود امکانات بیمارستانی فوت کردند، در این شرایط ما در یک نگرانی و اضطرابی توأم با توسل به أئمه علیهم السلام به سر بردیم. وهر دو از بنده زاده هایم سید حمید و سید حامد به مرض سختی توأم با تب مبتلا شده بودند که خیلی برای من وخانوداه نگران کننده بود، هر دوی آنان را نزد طبیبی بردم، طبیب گفت که مرض اینها ربطی به وبا ندارد. پس از چهار ماه استقرار در این شهر، حوزه را به شهر دار السلام «پایتخت اقتصادی تانزانیا» انتقال دادیم ودر منطقه تجاری «کاریاکو» دارالسلام در یک ساختمان استیجاری برنامه های حوزوی خود را ادامه دادیم.

سخنرانی در مراسم ۲۲ بهمن سال ۱۳۷۰-شهر دودوما

ضیافت شام ۲۲ بهمن سال ۱۳۷۰ – شهر دودوما

بازدید از حوزه شهر دودوما سال ۱۳۷۰