خاطرات ( نماینده امام زمان علیه السلام – تانزانیا )
- نماینده امام زمان علیه السلام (تانزانیا)
أولین سفر این حقیر به خارج از کشور در تاریخ ۲۳/۸/۱۳۷۰ ش، از طرف سازمان تبلیغات اسلامی به کشور تانزانیا بود، در این مأموریت مبتلا بودیم به یک سفیری که اصلاً هیچگونه حشمت و احترامی برای روحانیت و کار حوزوی قائل نبود، در آن أیام که سختترین أیام بنده در خارج از کشور بود، خاطرات بسیار تلخی از ایشان دارم، ازجمله خاطرات اینکه، ایشان با پوشیدن لباس روحانی موافق نبود، ودائماً مخالفت میکرد، برای اینکه بنده لباس روحانی نپوشم ایشان از راهها و طرائف الحیل مختلفی وارد میشد، أولین ترفند وی این بود که به بنده گفت: شما توجه کردهاید که وقتی لباس روحانی نمیپوشید یکشکل دیگری میشوید و با کت وشلوار زیباتر به نظر میآیید، بنده عرض کردم، بنده برای تبلیغ و تدریس دروس دینی به این کشور آمدهام و مظهر مبلّغ و علامت تبلیغ برای ما همین لباس است.
بعد از چند روزی بنده را به سفارت خواست و گفت ما اطلاعاتی داریم که موقعیت شما درخطر هست و پوشیدن لباس روحانی برای شما و جانتان ضرر دارد، بنده عرض کردم: فوقش اینکه بنده را میکشند و شهید میشوم، ولی ضرری به کسی دیگری نمیرسد، ایشان خندیدند و به حالت تمسخر گفتند که اگر میخواستی شهید بشوی باید به جبههها میرفتی، چرا از این طریق میخواهی جان خود را به خطر بیندازی، بعد ایشان گفت درهرصورت وظیفه من گفتن است و اگر شما را اذیّت و آزاری دهند و یا کشتند هیچ ربطی به ما ندارد وسفارت هیچگونه مسئولیتی در این خصوص ندارد و من بهعنوان سفیر به شما این تذکر را میدهم، بنده اعتنایی به حرف ایشان نکردم.
چندهفتهای از این اولتیماتومها گذشت تا اینکه ایشان یک روزی بنده را به سفارت دعوت کرد، وقتی وارد اتاق وی شدم دیدم که مسئولین دیگر ارگانهای ج.ا.ایران در تانزانیا از قبیل نمایندگی جهاد سازندگی، سازمان ارتباطات، رایزن وقت و همچنین برخی از اعضای سفارت در آن جلسه حضور داشتند، من که وارد شدم با یک بیاعتنایی ایشان گفت: سیّد بنشین با شما کاری دارم، من که نشستم ایشان رفتن دنبال کتش و جیبهایش را گشت و یک کارت برداشت و با یک بیاحترامی روی میز بهطرف من پرت کرد و گفت:
زیر این کارت چه نوشته، گفتم نوشته نماینده علیاکبر ولایتی، نماینده علیاکبر هاشمی رفسنجانی، گفت من نماینده نظام در این کشور هستم، تو نماینده چه کسی هستی که گوش به حرف من نمیدهی، گفتم: «من نماینده إمام زمان علیه السلام در این کشور هستم»، ایشان با تمام جسارت و کمال وقاحت در مقابل تمام دوستان گفت: این مزخرفات مال ایران است و در داخل ایران این اراجیف خریدار دارد در اینجا شما اگر گوش به حرف من ندهی، من دُم شمارا میگیرم و عبایتان را زیر بغلتان میگذارم و به ماتحتتان میزنم که تو فرودگاه مهرآباد بیفتی زمین، بنده رو کردم به دوستان حاضر در جلسه و گفتم: اینیک بحث سیاسی و شخصی نیست، این شخص دارد به مقدسات مذهب اهانت میکند و شما سکوت کردهاید، در آن جلسه احدی حرف نزد و همه نگاه می کردند و من منفعل شدم و به گریه افتادم و گفتم اینقدر مال دنیا و پست و مقام برای شما ارزشمند است که سکوت میکنید و هیچ نمیگویید.
بعد از چند روز برخی از برادرانی که در آن جلسه حضور داشتند به خانه من آمدند و گفتند ببخشید، ما به خاطر موقعیت کاری و ترس از سفیر نتوانستیم در جلسه از شما دفاع کنیم.
شایان ذکر است این شخص بعد از سالیان زیاد به کشورسنگال محل مأموریت من آمد، چند روزی در این کشور بود وبنده هر خدمتی که نیاز داشت برای ایشان انجام دادم، روزی از من سؤال کرد که شما دوران تانزانیا که من در حق شما خیلی کوتاهی کردم فراموش کردید، بنده عرض کردم، شما هم فراموش کنید.
نظر بدهید