خاطرات (مشکلات گرفتن مجوز حوزه علمیّه – سنگال)
- مشکلات گرفتن مجوز حوزه علمیّه در سنگال
بنده در بهار سال ۱۳۸۰ش. از طرف سازمان مدراس وحوزه های علمیه خارج از کشور جهت راه اندازی حوزه علمیه به کشور سنگال اعزام شدم، شایان ذکر است که سفیر جمهوری اسلامی ایران به شدت با اعزام هر نیروی حوزوی به این کشور مخالفت می کرد، وهمیشه به انحای مختلفی نسبت به اعزام نیروی حوزوی سنگ اندازی می کرد، ولی وقتی مسئولین بعد از این که متوجه شدند این مخالفتها هیچ محمل قانونی ندارد، تصمیم براین گرفتند که اعزام بنده بدون هماهنگی با سفارت صورت بگیرد، بنده حرکت کردم وبه سنگال رفتم وقتی به این کشور رسیدم با ایشان تماس گرفتم، وی بصورت تعجب سوال کرد که شما در ایران هستید یا جای دیگر چون صدای شما خیلی صاف ونزدیک بگوش می رسد، بنده عرض کردم من در سنگال ودر کنار شما هستم(هتلی که در آن مستقر بودم در چند صد متری منزل سفیر بود)، ایشان با ناراحتی وبا لحنی تند گفت مگر قرار نبود که شما را اعزام نکنند وهرگونه تصمیم گیری در این خصوص باید با هماهنگی وموافقت من باشد، گفتم شما علت این سفر را از خود مسئولین بپرسید، بعد گفت «شما اصلاً با کسی در تماس نباشید به هیچ وجه با جایی تماس نگیرید، واگر شما را دستگیر کردند نگویید من از طرف سفارت هستم»، من چون روحیه ایشان را می دانستم، این تهدیدها هیچ تأثیری در من نگذاشت. بعد از دو روز یکی از کارمندان سفارت به هتل آمد وگفت حاجی خیلی ناراحت شده، ودر طول مأموریت من، هیچ وقت ایشان را اینطور نارحت ندیده بودم، در هر صورت شما سفارت را در مقابل کار انجام شده قرار داده اید، چند روزی صبر کنید که تا ما بحث گرفتن مجوز فعالیت و اقامه شما را دنبال کنیم.
بعد از چند روز سفارت ج.ا.ایران یکی از کارمند بومی خود را جهت گرفتن مجوز به این حقیر معرّفی نمودند، لازم به ذکر است این شخص این قدر در سفارت وبرخی ارگانهای ایرانی نفوذ داشت که معروف به سفیر در سایه ایران در این کشور شده بود، جالب این که این نیرو در تصمیمات سفارت نقش بسیار پرنگی داشت، واز این مضحکتر وجالب تر این که سفیر وی را به عنوان امام جماعت سفارت تعیین وکارمندان را مجبور به اقامه نماز پشت سر این شخص می کرد وخود وی نیز در صف اول می ایستاد، داستانها در خصوص این نیرو زیاد است که بماند.
در هر صورت این شخص هر روز به سراغ من می آمد وبهانه های گوناگونی جهت گرفتن مجوز فعالیتهای فرهنگی واقامت، پولهای زیادی از من می گرفت، دائماً به ادارات مختلف می رفت و بر می گشت، ومی گفت من به فلان وزارتخانه رفتم و آنان گفتن بایستی مبلغی دیگری بدهیم تا مجوّز را صادر کنند. این بازی مدتها ادامه داشت، من به سفارت گفتم ایشان هر روز از من مبالغی می گیرد ولی معلوم نسیت چکار می کند ودر قبال این مبالغ هیچ رسیدی هم به من نمی دهد، حضرات گفتند این شخص مورد اعتماد سفارت است وهرچه می گوید شما گوش دهید.
تا اینکه یک روز من ناراحت شدم و به این شخص گفتم تا کی شما پول می گیری و هنوز برای ما هیچ کاری انجام ندادید، من را سوار ماشین کرد و به طرف شخصی که واسطه گرفتن مجوّز بود برد وگفت که این شخص ۴۰۰ دلار نیاز دارد تا وساطت کند، من گفتم تاکنون شما پولهایی زیادی به بهانه های مختلف که جهت انجام کار به ادارات می روی، از من گرفتی و جواب ندادی و حالا می خواهی دوباره پول بگیری، من مدارک خودم را از ایشان گرفتم واز ماشین سفارت که بدست ایشان بود، همان جا وسط خیابان پیاده شدم، و ایشان با ناراحتی به سفارت رفت، پس از چند دقیقه دوستان از سفارت زنگ زدند که این چه کاری است که شما انجام دادی اینجا که ایران نیست، شرائط این کشور بسیار حساس است، گفتم این شخص دزد است و در سفارت همکاری می کند، بنده مواردی از زورگیری های ایشان را به سفارت منتقل کردم، حضرات نارحت شدند وحتی من را متهم کردند که شما به نیروی سفارت تهمت دزدی می زنید، البته برخی از دوستان در سفارت با من اتفاق نظر داشتند، ولی از خوف سفیر هیچ چیز نمی تواستند بگویند، از آن تاریخ من رابطه خود را با سفارت قطع کردم وسفیر هم در این خصوص یک گزارش بسیار مفصلی را به مرکز خودشان (وزارت خارجه) ارسال کرده بود، بعد از چند روز آقای عزیزی معاون آفریقا عربی سازمان مدارس تماس گرفتند وفرمودند، ریاست محترم سازمان آقای نوراللهیان گفتند شما در این کشور نباشید، اگر می خواهید می توانید به ایران برگردید ویا جهت اداره حوزه به کشور نیجریه بروید، بنده عرض کردم که اینها همه بازی سیاسی است واین سفیر با شخص من مشکل ندارد، بلکه با لباس روحانیت وحوزه مشکل دارد، شما به من چند هفته مهلت بدهید اگر نتوانستم مجوز بگیرم به ایران برخواهم گشت. آقای عزیزی گفتند: آقای سفیر نوشته اند «وجود شاهدی در این کشور امنیت ملی را تهدید می کند»، (اصطلاحی که برخی سفراء به جهت ترساندن افراد به بکار می برند).
در هر صورت بنده متحیر بودم چکار کنم، فراموش نمی کنم در آن ایام خیلی اشک ریختم و متوسل به أئمه علیهم السلام شدم، در این حال وهوا که چندین ماه از خانواده دور بودم واز طرفی تنهای واحساس غربت شدید روحیه من را کاملاً خسته کرده بود، یک روز یکی از لبنانی ها به نام «حاج عقیل غسّانی» با چند نفر از دوستانش به هتل آمدند وجویای احوال من شدند، من داستان را تعریف کردم وناخداگاه گریه شدید کردم، ایشان به من گفت اگر بخواهی در این کشور کار کنی و مجوز بگیری تنها راه آن این است که با یکی از لبنانی ها به نام آقای «حاج کاظم شراره» از وکلای معروف و مشاور رییس جمهور سنگال آقای عبد اللّه واد، ارتباط برقرار کنی، اگر بتوانی با او تماس بگیری حتما کار شما را درست خواهد کرد، بعضی لبنانی ها که فهمیدند من می خواهم نزد ایشان بروم گفتند: بعید است که آقای شراره با شما هم کاری کند، چون ایشان زیاد مقید به دین و پای بند به مسائل حوزه ودورس دینی نمی باشد، در هر صورت بنده متوسل به أهل البیت علیهم السلام شدم وتوکل بخدا کردم ولباس روحانی پوشیدم و به دفتر ایشان رفتم، هنگامی که وارد دفترش شدم، ایشان با تمام قامت ایستاد و آمد و من را بسیار گرم وصمیمی تحویل گرفت، وگفت «من قیافه شما را که در این لباس دیدم به یاد آقا امام موسی صدر که به سنگال آمده بودند افتادم»، وخاطرات آن دوران در ذهن من تازه شد، وی گفت برای اولین بار است که یک روحانی شیعه به دفتر من می آید ومن این را به فال نیک می گیرم.
بعد از بحث وگفتگوی مختصری، من گفتم مشکلی دارم، برای حل آن خدمت شما آمدم، ایشان فرمود هر گونه کاری که من بتوانم برای شما انجام دهم، انجام خواهم داد. گفتم من در سدد ثبت حوزه علمیّه در این جا هستم و اگر این کار در اینجا انجام بشود، تعدای از جوانان می ایند دروس حوزوی می خوانند وبعد مبلغ مذهب أهل البیت علیهم السلام خواهند شد، وإن شاء اللّه این کار برای شما از باقیات و صالحات خواهد بود.
بعد از این که من از حوزه علمیه وفوائد آن صحبت کردم، آقای کاظم شراره شروع به درد و دل کردن کرد، ایشان گفت: شاهدی من از جهت مالی بسیار وضع عالی دارم، من در مناطق مختلف داکار املاک مختلفی از قبیل منزل مسکونی، تجاری وتفریحی دارم، از جهت موقعیت اجتماعی هم همین بس که مشاور رییس جمهور هستم، وبه اغلب کشورها اروپایی وآمریکایی مسافرت کردم وجهان دیده هستم، از طرفی وکالت حقوقی بسیاری از کشورهای بزرگ جهان که در سنگال نمایندگی دارند به عهده من است.
در دوران جوانی خیلی خوشگذران بودم وهر خوشیی که شما تصور بکنی انجام دادم، الان هم به مرض سرطان مبتلی شدم ودکترها من را جواب کردند وگفتند که زیاد زنده نخواهم ماند، فلذا فکر اخرت افتادم ومی خواهم کاری برای آخرتم انجام دهم، که جبران گذشته من را بکند، با این تعریفی که شما از کارت کردی، من اگر این کار را برای شما انجام دهم حتما برای آخرت من مفید خواهد بود، من فقط از شما یک تقاضا دارم که در کار سیاسی وبالخصوص در فکر اعمال تخریبی در این کشور نباشی،(لازم به ذکر است آن ایام مصادف بود با تنش بسیار شدید بین طالبان و آمریکا)، من گفتم شما مطمئن باشید که هدف من فقط راه اندازی یک حوزه علمیه است واصلاً در مباحث سیاسی وارد نخواهیم شد.
ایشان از من مدارکی خواست که قرار شد آنها را برای گرفتن مجوز آماده کنم، بعد به من فرمود که دیگر شما زحمت نکشید وبه دفتر من نیایید، در صورت ضرورت من می آییم هتل و شما را سوار ماشین می کنم و می رویم کارهای ثبت را انجام می دهیم، صبح روز بعد آمد هتل و با هم به مراکز و ادارات مختلف جهت گرفتن مجوز رفتیم، ظرف سه چهار روز ایشان حوزه علمیّه رسول الأکرم(ص) را به ثبت رساند، شایان ذکر است که کلیّه هزینه های ثبت را از جیب خودش پرداخت کرد، چند روزی که بنده همراه ایشان به دنبال کار ثبت حوزه بودیم، بسیاری از لبنانی ها که من را همراه ایشان می دیدند، می گفتند: شما چه وردی وذکری خوانده ای که این شخص این چنین در خدمت شما است، اینها می گفتند ایشان به قول بعضی ها خدا را بنده نبود واصلاً رابطه ای با روحانیت وحوزه نداشت، گفتم لطف و تفضل خداوند بود که ایشان را جهت گرفتن مجوز با ما آشنا کند.
وقتی ایشان مجوّز حوزه علمیه و اقامت سنگال را برای من گرفت، مدارک را به سفارت بردم وبه آقای سفیر نشان دادم، ایشان گفت کاملا این مدارک مزور وخلاف قانون است واصلاً واقعیت ندارد، وقتی من گفتم آقای کاظم شراره کار ثبت را انجام داده، ایشان تعجب کردند،(چون آقای شراره به عنوان وکیل سفارت هم با سفارت همکاری داشت)، چند روز بعد کاظم شراره به من زنگ زد و گفت می خواهم شما را ببینم، و قتی رفتم دفترش ایشان فرمودند که سفیر ایران من را خواست، وقتی به سفارت رفتم، گفت نبایستی آقای شاهدی در این کشور مجوز کاری واقامه بگیرند، یکسری مسائل است صلاح نیست ایشان در این کشور باشد.
آقای کاظم شراره گفتند جریان بین شما وسفیر چیست؟
گفتم مشکل بین من ایشان مسائل دینی وسیاسی است، چون این سفیر مثل برخی افراد در ایران مخالف روحانیت وحوزه هستند وعلاقه ندارد که فعالیت های حوزوی در اینجا انجام شود، ایشان فرمودند بلی من هم همین را احساس کرده ام، چون من شناختی که از این سفیر دارم خیلی سیاسی بازی می کند، آقای کاظم شراره به من فرمودند: شما هیچگونه احساس ترس و نگرانی نداشته باش، شما می توانید مثل یک نفر سنگالی فعالیتهای خود را در این کشور شروع کنید وهر وقت مشکلی پیدا کردید با من تماس بگیرید.
فراموش نمی کنم وقتی جهت اخذ مجوز ضرورت داشت که ساختمانی را در اختیار داشته باشیم، تا بر اساس آن، آدرس محل کار در مجوز درج شود، چون ما هنوز ساختمانی نداشتیم آقای شراره یکی از ساختمان های خودش را در داخل شهر به من داد و بر اساس آدرس آن مجوز صادر شد.
دائماً ایشان از من درخواست دعا وعاقبت بخیری را طلب می کرد، از خداوند متعال می خواهیم که ایشان را غریق رحمت واسعه خود قرار دهد، وبه برکت این حوزه وفوائدی که برآن مترتب شده وخواهد شد، آقای کاظم شراره را با صلحاء محشور فرماید، می توانم با ضرس قاطع بگویم اگر مساعدات ایشان نبود، قطعاً این حوزه به ثبت نمی رسید واین همه فوائد برآن مترتب نمی شد، فوائد این حوزه مبارکه اینقدر زیاد است که اگر بخواهیم آنها را ذکر کنیم، خود چندین جلد کتاب خواهد شد. شایان ذکر است که با توجه به سیاست های جدید المصطفی (ص) این شجره طیّبه (حوزه رسول أکرم(ص)) پس از سالیان متمادی از بخشش واعطاء وتربیت طلابی که در حال حاضر بعضاً در قم در سطح دکترا مشغول به تحصیل هستند، به دانشگاه تبدیل شده است.
ما شاء الله سماحه السید الدکتور شاهدی جزاکم الله خیرا ! خطرات هم جالبی بود وهم غم انگیز ، ان شا الله باقیات صالحات شما وهم حاج کاظم شزاره الله یرحمه ، به خدا انکه فرمودیدی درسته ذکر برکات آن حوزه به چند جلد کتاب میشه نوشت …